- خدای ولگرد -

712 140 14
                                    

عصر بود که کای برای چك اوت وارد لابی هتل شد، جایی که با دست و دل بازی بی دلیل اوه سهوه رو در رو شد. مسافر هزینه اقامت یک شب اضافه را پرداخته کرده بود و انعام سخاوتمندانه ای به مسئول نظافت اتاق داده بود.
کای با تصور اینکه مرد جوان سعی در نشان دادن حس نیت خود بود پوزخند پت و پهنی زد و بجای پس گرفتن پول اضافی یک بطری شامپاین اعلا برداشت و در حالی که کتش رو روی نوک انگشت میچرخاند از هتل خارج شد. کای هیچوقت نگفته بود که ساکن این شهر نیست. □□□□■■■■□□□□□■■■■□□□□■■■■□□□□■■

نفس عمیقی کشید و به رگه های طلایی نور که در میان سرخی آسمان رنگ میباخت نگاهی انداخت : حتما تا حالا مسافر غریب ما این شهر رو ترک کرده، بدرود چکاوک من.

تصمیم داشت تا خونه قدم بزنه ، سر راه به چند مغازه سر زد و قارچ دنبلانی و رزماری خرید. راهش رو دور کرد تا از کنار فواره تروی گذر کند. برحسب عادت سکه 5سنتی ای داخل فواره انداخت ، با خودش فکر کرد « یعنی مسافر غریب هم همین کار بی معنی رو انجام داده؟» به خودش نهیبی زد و به راهش ادامه داد.

افسانه های زیادی راجب این فواره و سکه ها وجود داشتند و کای از شنیدن افسانه ها لذت میبرد. کای همچنین از دیدن انسانهایی که به دور فواره میایستادن و سکه هاشون رو روانه جیب دولت ایتالیا میکردن شاد میشد، یك مشت احمق.

پس چراخودش این کار رو میکنه؟ چون این حماقت براش وقت میخره تا با آدمهای ساده لوح دیدار کنه وگپ بزنه و گاهی فرصتی برای اینکه وارد لباس زیرشون بشه!
ممکنه با این اوصاف مرد بی صفت و دورویی جلوه کنه، آدمی که در ظاهر به همه لبخند میزنه و با هر رهگذری مینوشه اما در باطن دیگران رو یك مشت گوسفند بدون چوپان میدونه، خب اون کیم کایه و کی میدونه واقعا چه چیزی در سر داره؟

ساعت از 8 شب گذشته بود که وارد منزل شد. چراغ ها رو روشن کرد ولباس هاش رو کند، روبدوشامبر شل و ولش رو پوشید و برای حاضر کردن غذا وارد آشپزخانه شد.

خانه کوچکی درطبقه دوم یك رستوران محلی نزدیکی کلوسیوم داشت، جایی که به عقیده خودش گاهی میتونست صدای خس خس نفس های آخر یک گلادیاتور شکست خورده رو بشنوه.

خانه کوچک بود اما به سبب نقاشی ها و برش دیوارها ابهت غریبی داشت. همه چیز در عین فرسودگی و قدمت جلای عجیبی داشت و گویی نگینی جامانده از دست قیصر روم بود.

در هرگوشه و کناری که دقت میکردی، مجسمه های کوچك و تکه های سفال نیمه کاره خودنمایی میکرد. کای اکثرا از این مخلوقات گلی بجای گلدان استفاده میکرد، بطوریکه از تمثال عیسی چند شاخه گل زنبق رشد کرده بود.

وسایل کار کای وسط خانه رها شده بودند، همه چیز در عین شلختگی نظم خاصی را دنبال میکردند و نقطه ثقل همه چیز چرخ سفالگری قدیمی ای بود که برخالف مد روز با پدال کار میکرد.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora