خون بپا خواهد شد! (۲)

160 60 32
                                    


خدایا به دشمنانم رحم کن، چون من اینکارو نمیکنم..!

به محض رسیدن به برج برای خودش ( و قاعدتا لوهان) استیک آبدار سفارش داده بود، استحمام کرده بود و صورتش رو اصلاح .

گازی به تکه گوشت سر چنگالش زد و با فکر ایده لوهان تو ذهن به اون خندید: ازم میخواد بزارم که صورتم رو شیو کنه، ابله. من به کسی اعتماد کنم و تیغ و گلوم رو در اختیارش بزارم؟

تکه دیگه ای از استیکش رو بلعید و سرخوشانه خندید.‌ساعت از ۹ گذشته بود ، برای خودش لیوانی شراب اعلا ریخت و از چشم خدا ساختمون رو رصد کرد. هیجان زیادی داشت اما ابدا قصد به موقع رسیدن نداد، پس برای انتخاب کتش حسابی وقت تلف کرد و دست آخر یک کت قهوه ای از مارک گوچی رو انتخاب کرد و انتخاب اکسسوری رو به لوهان سپرد.

لوهان از طرف دیگه، کیمونوی کهربایی و رو انداز بلوطی رنگی رو پوشیده بود که با لباس های سهون هارمونی خاصی ایجاد میکرد.
همونطور که با گیره طلایی رنگ موهاش رو بالای سرش جمع میکرد گفت: ساعت تقریبا ده شده، برنامه ای داری؟

سهون کلت نقره ای رنگ رو پشت کتش پنهان کرد: نترس همه چی رو به من بسپار. قرص کوچکی از قوطی مخصوصش در آورد و روی زبونش گذاشت: وقت تسویه حسابه.

■■■□□□□□■□■□■□■□■□□■□■□■□■□■□■□□□□□■■■■■■■

همونطور که از ماشین پیاده میشد زمزمه کرد: جکسون با ما بیا، لازم نیست ماشین رو پارک کنی.
دست لوهان رو گرفت و وارد ساختمان منتصب به وزارت شد. کارت گزارشگری گردنش بود اما کی رو میتونست گول بزنه؟ کدوم گزارشگری کت ده میلیون وونی میپوشید؟

ساختمان خلوت تر از حد انتظارش بود ، شاید هم به لطف یک دوست خلوت شده بود. تک و توک گزارشگرها از خستگی گوشه ای خوابشون برده بود و بقیه حواسشون پرته دیدن یک سریال درام از تلویزیون لابی بود.

سهون نگاهی به اطراف انداخت و بجای آسانسور سمت پله ها رفت.
لوهان بی هیچ حرفی دنبالش راه افتاد و جکسون آخرین کسی بود که در پله اضطراری روبست.

_ آسانسور همیشه کنترل میشه، تصویر دوربینهای مداربسته دردسرن و بدون فوت وقت خودش رو تا طبقه پنجم رسوند.‌نفسش خس خس میکرد و گردنش عرق کرده بود اما خودش رو از تک و تا نمیانداخت هرچی نباشه اون ارباب اوه بود.

مقدمات لازم برای ورودش محیا شده بود و cctv نیم ساعت قطع شده بود. با خیالت راحت و خرامان سمت در رفت و در بزرگ اتاق رو باز کرد.
مرد میانسال در حالی که سیگار میکشید سمت در چرخید: ساعت ۱۱ شبه و ببین بالاخره کی اینجاست؟ ستاره نمایش.

سهون سرش رو کمی خم کرد و سلامی کرد: زیاد وقتتون رو نمیگیرم.
خودش رو روی کاناپه جا داد و پاهاش رو روی هم انداخت: بعد سه روز بالاخره موفق به دیدارتون شدم ، جناب وزیر.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora