-تالار اسرار -

354 111 56
                                    

من روح خودم را به ابلیس تسلیم کردم، نه تنها روح بلکه تن خودم را هم به او تسلیم کرده ام. ولی چه اهمیتی دارد؟ آیا تصور میکنی من بقدری احمقم که خیال کنم پس از این حیات دوزخ و شکنجه ای در کار است؟

سھون از شیشه دودی ماشین به ھوای ابری بیرون نگاه میکرد. شاید ھم این شیشه بود که باعث میشد فکر کند هوا ابریست اما آیا این موضوع اهمیتی داشت؟ این هفته و این روز تا همینجا هم حسابی کلافه ش کرده بود.

یک هفته مشقت بار از روزی که چشم توی خونه کای باز کرده بود و در کمال تعجب یک شب کامل را بدون کابوس به صبح رسانده بود میگذشت و حالا مثل تمام سالھای عمرش با مشکل بیخوابی دست و پنجه نرم میکرد.

تمام ھفته را بدون وقفه صرف کارھای تشییع جنازه اسقف پیر کرده بود و با تمام قوا بدنبال شناسایی صاحب مسند جدید میگشت.

کلیسا برای سهون مثل یک حساب پربازده بانکی بود، با ریخت و پاش توی خیریه وجه خودش رو تمیز میکرد و صد البته که پول کثیف رو هم همانجا شست و شو میداد!
البته این بدان معنا نبود که سھون مستقیما دست ھاش رو آلوده کنه به چیزی کنه، ھرگز. اون فقط روش رو تعیین میکرد و آدمھاش کارھای لازم رو انجام میدادن.

آھنگ بی روحی که از رادیو پخش میشد توجه سهون رو معطوف به انعکاس چھره بشاش لوھان درون شیشه ماشین میکرد، پسرک بی دلیل لبخند میزد و مثل وصله ای ناجور در این اوصاف دیده میشد.

درواقع اون چیزی بیشتر از اکسسوری لباس اربابش محسوب نمیشد. کیمونوی لوھان آجری رنگ بود ، درست به رنگ دستمال جیبی سھون. لوهان شبیه به بانوی اول امریکا بود، مثل ملانیا ترامپ که فقط باید حضور پر زرق و برقی میداشت و کسی به احساسات یا عقاید اون زن اهمیتی نمیداد. فقط لازم بود جلوی دوربین دست تکون بده و لبخند گرمی بزنه و با اندام زیبا و فریبنده ش مخاطب رو پای حرفهای اون شغال زرد نگه داره‌.
اما این حقیقتی که اونها فقط یک دستمال جیبی تزئینی بودند رو تغییر نمیداد.

سھون چشم ھاش رو بست و به صدای روح خراش موسیقی بیکلام گوش داد، اجازه داد روح نا آرومش برای لحظاتی دست از تقلا برداره و چرت کوتاھی بزنه.
( آھنگ dream land)

□□□□□■■■■■□□□□■■■■■□□□□□□■■■■■■□□

کمی از ظھر گذشته بود که سھون وارد برج بھشت شد. تو این موقع از روز معمولا سه طبقه اول که جزو قسمت ھای تجاری میشد شلوغ بود.

سھون سرکشی مختصری کرد و جلوی بخش مربوط به کودکان مکث کوتاھی کرد. لوھان نگاه نگران سھون رو میشناخت: نگران نباشید ارباب، ھمه چیز تحت کنترله.

سھون به چانیول که لباس ھای ھمیشگی کلاه دوز دیوانه رو به تن داشت خیره مونده بود: نگاھش کن، این غول بی شاخ و دم... بچه بازی که اسباب بازی میفروشه، برای خودش یه بھشت کوچولو موچولو ساخته و از دیدن دستای کوچیکی که برای گرفتن آبنبات سمتش دراز میشه غش و ضعف میکنه. برام مھم نیست چه غلطی میکنه اما نمیخوام دوباره مشتری هاش رو غیب کنه، ھنوز اون کمیسر فضول گاھی برای سرکشی به اینجا میاد.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now