- فراموشم نکن -

363 115 19
                                    

اگـر مأمـور نبـودم کـه با مردم بياميـزم و در ميـان خلق زندگي کنم، دو چشـمم را به اين آسمان ميدوختـم، چنـدان به نگاه کـردن ادامـه ميـدادم تا زمان مرگـم فـرا رسـد.

- کیم کای؟
پسر که ھنوز آستین سھون رو چسبیده بود سرش رو بلند کرد: بله؟

سھون ابدا انتظار دیدن این غریب آشنا را داخل برج نداشت. خواست حرفی بزند که ناگهان مرد جوان از ھوش رفت و دست بیجانش کت سهون را رها کرد.

ھمه چیز در کسری از ثانیه رخ داد ، پسرک در چشم بر هم زدنی کای رو قاپید و مانع برخوردش با زمین شد. عالی شد سهون همین رو کم داشت ، دردسر!

□□□□□□□□■■■■■■■■■■□□□□□□□□□■■■■■■■■■■■■■■
ترتیبی داد تا کای رو به نزدیک ترین اتاق منتقل کنند وخودش ھم برای رسیدگی به این بی نظمی بدون در نظر گرفتن پیشینه شان ، کنار مرد جوان ماندگار شد.

توجه اوه سهون معطوف به پسر بچه ریز نقشی شده بود که مثل پاپی کوچیکی به دست و پای کای چنگ میزد و مدام وضعیت حیاتی و نبضش رو چک میکرد. سهون سکوت اتاق رو شکست و زمزمه کرد: نترس کسی با خون دماغ شدن نمیمیره ، اینطور رقت انگیز بنظر میرسی.

پسر لبخند تلخی زد: میترسم که حواسم نباشه و دوباره گمش کنم‌، اونوقت باید دوباره سالها تو اتاق زیر شیروونی منتظر بمونم تا برگرده.

سھون روی صندلی راحتی کنار پنجره لم داد: پس باید خیلی وقت باشه که همدیگه رو میشناسین.
پسر سری تکان داد: از وقتیکه خودم رو شناختم اونو کنارم دیدم، تصور دنیایی که اون توش نباشه برام خیلی سخته.

سھون قیافه متعجبش رو پنھان نکرد: عشق تو نگاه اول؟

پسر محکم و بلند خندید جوریکه اشک از چشمش سرازیر شد: محض رضای خدا معلومه که نه ، اون مثل برادرمه و نه من گی نیستم و دوباره شروع به خندیدن کرد.

سھون سرتاپای پسر رو آنالیز کرد اما به وضوح متوجه حرف های پسر نشده بود: اما اصلا شبیه ھم نیستین ، اون بلند و تیره ست تو کوتاه و سفید.
پسر سری تکون داد : گفتم که مثل برادر.

در ھمین حین تقه ای به در خورد و لوھان همراه مرد دیگری وارد اتاق شد. مرد از سھون کسب تکلیف کرد و سراغ کای که روی تخت بیھوش افتاده بود رفت.

لوھان کنار سھون ایستاد و همانطور که زیر چشمی پسر جوان رو میپایید زمزمه کرد: میشناسمش.
سھون چشم ھاش رو ریز کرد: کدومشون رو؟

لوھان باد بزن سرخ رنگی از آستین کیمونوش بیرون کشید: همین که غش کرده، من کسی بودم که بھش کارت ورود رو داد.

سهون غرولند کرد : چطور یه میهمان معمولی به طبقه مخصوص راه پیدا کرده؟ هیچ میدونی کجا پیداش کردم؟ پشت در اتاق وی آی پیت.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant