خون بپا خواهد شد! (۱)

196 59 20
                                    

یجایی خوندم: 《وقتی با شیطان میرقصی هرآن باید انتظار این رو داشته باشی که موزیک قطع شه! 》

چند روزی میشد که درست و حسابی نخوابیده بود، درست از وقتی که لوهان در اتاقش رو کوبیده بود و صدای مردی که پشت خط در حال فریاد کشیدن بود را برایش پخش کرد، متصدی کلیسا که از ترس پلیس و آتش هذیان میگفت.

سهون خسته و استحمام نکرده بود و حتی تا این وقت ظهر فرصتی برای صرف صبحانه پیدا نکرده بود.
سروضع همیشه مرتبش آشفته شده و صورتش چند روزی بود که تیغ اصلاح به خود ندیده بود.

چند لحظه ای چشم هایش را بست و  نرم گاه شقیقه ش را فشاری داد، رییس پلیس و وزیر دادگستری حسابی پشتش را خالی کرده بودند، مطبوعات در حال دواندن موش در گوشه و کنار ها بودند و کلیسا پا پس کشیده بود. حالا ارباب اوه یکه و تنها مانده بود.

دوباره گوشی را نزدیک صورتش چسباند: دوباره بگیر اونقدری این کار رو بکن تا مردک جواب تماست رو بده.‌ مرد پشت خط با حالت ملتمسانه ای نالید: ارباب... وزیر گفتن دیگه تماس نگیرید، از حالا به بعد فقط خودتونید و سایه تون.

سهون نفس عمیقی کشید و چینی به صورتش داد: خوب گوش کن ببین چی میگم، اگه لازم باشه چهار دست و پا جلوی وزات خونه بشینی اینکار رو میکنی ، صداش رو بالا برد و فریاد زد : من تا شب یه ملاقات با وزیر لعنتی میخوام. تلفن رو قطع نکرده کناری انداخت و مشت های خشمگینش رو حواله چرم اعلای صندلی ماشین کرد.

لوهان کناری بق کرده بود: اینم خودشو کشید کنار؟
سهون از پنجره نگاهی به بیرون انداخت: حرومزاده ها، حرومزاده های نمک نشناس.  فراموش کردن کی براشون آدم میخرید و رای جمع میکرد. جواب تماسای من رو نمیدن؟ آدمای منو کتک میزنن و از ساختمون بیرون میکنن؟

لوهان نگاهی به شیشه دودی ماشین انداخت: چی تو دستمون داریم؟ و مخاطبش از این حرف سهون نبود.

جکسون ریش طلایی رنگش رو خاروند: کاخ آبی، رییس جمهور میتونه کمکمون کنه.

سهون رد کرد: احمق نباش، نمیتونم بهترین کارتم رو بسوزونم، هنوز نه.
لوهان با تعجب به سهون نگاهی انداخت: یا حالا یا هیچوقت نکنه میخوای صبر کنی بعد پوسیدن اجسادمون بیان سراغمون؟

سهون سعی داشت فکرش رو جمع و جور کنه و این معشوقه ترسیده حسابی کلافه ش کرده بود: چرا فقط دهن خوشگلتو نمیندی و خفه نمیشی؟

لوهان موهای طلاییش رو تو دست گرفت: حداقل من تلاشم رو میکنم تا تو این باتلاق غرق نشیم.

سهون از جکسون پرسید: مادام رد کجاست؟
جکسون از آینه به سهون نگاه کرد: تو برج، جاش امنه ارباب نگران نباشید.
لوهان فکری به سرش زده بود: چرا اونا رو جلو نندازیم؟ حیوانات عجیب الخلقه؟

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora