ا❌خطار:تریسام،اسمات.استیون بعد از دیدن این که اون شب تونی و لوکی چی کار کردن دیگه هیچ وقت اونجوری که بهشون نگاه می کرد، نگاه نمی کنه.
استیون و تونی روی صندلی عقب ماشین نشسته بودن و اونقدر ترسیده بودن که جرئت نداشتن کنار دست لوکی بشینن و الان لوکی داشت سمت نا کجا آباد می بردتشون. لوکی از ماشین استیون برای این کار استفاده کرده بود و به استیون اطمینان داده بود که هیچ چیزی از جنازه و خودشون توی خونه نمونده که بابتش نگران باشن.لوکی:هیچکی رو نداشت. نه خانواده ای نه دوستی که اهمیت بده چه بلایی سرش اومده، کجاست یا اصلا دنبالش بگردن.
اما استیون و تونی ترسیده بودن و این که جنازه توی کیسه زباله و توی چمدون بود، باعث نشده بود چیزی از ترس و اضطرابشون کم بشه.
تونی:اِم، اون باید بره بیمارستان.
لوکی:هیچ کس به این کصشرا احتیاجی نداره. اون ها فقط سوالات چرت و پرت می پرسن و از آدم تست هایی می گیرن که اصلا نیاز نیست.
تونی:نه، اون ها دستش و راست و ریست می کنن یا براش آتل می بندن و میذارن بره
لوکی:گفتم نه! دستش حتی نشکسته، فقط ضرب دیده نهایتش در رفته باشه.
استیون که حسابی درد داشت و اعصابش بهم ریخته بود سر لوکی داد زد
استیون:من حتی نمی تونم دست لعنتیم رو تکون بدم لوکی!!!!
با وجود این که تاریک بود و لوکی چیزی نمی دید، از آینه جلویی به استیون نگاهی انداخت
لوکی:ازم می خوای الان چی کار کنم؟ با جنازه ی بلیز و منی که سر تا پام خونه اون حرومزاده اس پاشم ببرمت اورژانس؟
استیون:نه... می تونم وایسم
تونی: استیون_
استیون:مشکلی نیست تونی، هر جور شده باید این جنازه رو از ماشینم بندازیم بیرون و جدای از اون حدود یک ساعتی هم از بیمارستان فاصله داریم.
تونی دست استیون رو گرفت و با لباسی که توی ماشینش بود، دورش رو پیچید.
تونی: فقط بیا از شرش خلاص شیم. امراااالللدد یکم سرعت کیریت و ببر بالاا!
تونی عصبی بود. به شدت عصبی بود. اون از قبل زندگیش به فاک رفته بود و نمی خواست یک قتل هم بیاد روی همه اش.
حدود نیم ساعت بعد، به یک جای پرت و دور افتاده رسیدن و خب اونقدر پرت بود که بشه یک جنازه رو چال کرد. از اونجایی که تونی حسابی ترسیده بود و استیون دستش به فاک رفته بود، خودش تنهایی دست به کار شد؛ اون چمدون سنگین رو تنهایی توی جنگل برد و اون موقع بود که فهمید بیل نداره.
لوکی از عصبانیت داد بلندی کشید، اونقدر بلند که تونی و استیون هم شنیدن. لوکی مجبور بود جنازه رو همونجوری ول کنه و خب هیچ کس نمیاد یه چمدون رو بازکنه، اصلا هیچ کس به این اطراف نمیاد.
YOU ARE READING
Emerald
Fanfiction✔اسم:امرالد(زمرد) ✔مقدمه: عشق می تونه نابودت کنه...مجبورت می کنه کار هایی رو انجام بدی که هیچ وقت تصورش رو هم نمی کردی...استیون این رو با تجربه شخصیش و به بد ترین شکل ممکن می فهمه. ✔شیپ اصلی:استرنج فراست ✔شیپ فرعی:آیرون فراست، استاکی، آیرون ویدو ✔شخ...