CHAPTER ONE

613 86 37
                                    

به نام خدا شروع می کنیم😐✋

فردا تولده ۲۹سالگیه استیونِ و بخوایم‌ صادق باشیم، هیجان زده است و خب این قابل درکه؛ هرچند استیون احساس پیری می کنه اما با وجود  دوست هاش بهتر با این حس کنار میاد و حتی گاهی باعث می شن با شوخی، خنده و گشت و گذار ها احساسس جوونی بکنه.

استیون برای تولدش انتظار همون چیز های قدیمی رو داشت؛ پارتی های از مد افتاده و احمقانه ای که بهترین دوستش ثور می گرفت و همیشه مجبور می شد به خاطر اینکه دل دوستش نشکنه، ذوق زده رفتار کنه اما این بار اون اشتباه فکر می کرد، این بار قرار نبود همه چیز مثل تولد های دیگه اش باشه.
.


.
.
.

ثور همراه کلینت توی اتاق استراحت نشسته بودن و با هم دیگه در مورد تولد استیون حرف می‌زدن.

ثور:فردا قراره به یه استریپ کلاب ببریمش تا شاید چند نفرو پیدا کنیم باهاشون بخوابه، خیلی وقته سکس نداشته

کلینت اخم هاش رو توی هم برد و گیج به دوستش نگاه کرد.

کلینت: اما اون گیه!!

ثور:می دونم اسکل! به خاطره همین قراره به یه استریپ کلاب گی بریم

کلینت:اوه

همون موقع بود که استیون وارد اتاق شد و باعث شد اون دوتا فوری ساکت بشن و فقط کافه شون رو بخورن. استیون مشکوک به اون دوتا نگاه کرد، می دونست داشتن درموردش حرف می زدن، اما نمی دونست چی‌داشتن می گفتن، همونطور که از گوشه ی چشم بهشون نگاه می کرد به طرف یخچال رفت و نهارش رو در اورد.

استیون:می دونین؟ شما ها هیچ وقت نمی تونین راز نگهدار باشین

کلینت: نمی دونیم داری درمورد چی حرف می زنی!

استیون کنار کلینت نشست و بهش خیره شد.

استیون:فردا چیکار می کنیم؟

کلینت واقعا می خواست جواب بده، اون حتی اگه پای مرگ و زندگی هم وسط باشه، نمی تونست راز نگه دار خوبی باشه.

ثور: کلینت! قسم‌ می خورم‌ اگه بهش بگی با چاقو جرواجرت کنم

ثور به شوخی کلینت رو تهدید کرد و باعث شد استیون بلند بزنه زیر خنده، اما انگار کلینت ناراحت شد چون دست هاش رو به نشونه ی اعتراض بالا برد.

کلینت:هی هی هی،‌ به من ربطی نداره استیون، اوکی؟

_______________________

EmeraldWhere stories live. Discover now