CHAPTER SIX

254 38 7
                                    


هر دو کنار هم و در سکوت قدم‌ بر می داشتن و گه گاهی به هم دیگه نگاه می کردن؛ لوکی اونقدر دردش زیاد بود که کلا بی حس شده بود و اصلا نمی خواست به این فکر کنه که چه بلایی سرش اومده

لوکی: چی از من می خوای؟

استیون: هیچی!

با جوابی که استیون داد، لوکی نفس عمیقی کشید و اصلا حرفش رو باور نکرد. چند دقیقه بعد، اونها به جلوی خونه ی استیون رسیدن.
حقیقتا استیون‌ نمی دونست چی کار داره می کنه و لوکی هم نمی دونست استیون ازش چی‌ می‌خواد، اما فقط یک چیز توی ذهنش بود که اون هم سکس با استیون و گرفتن‌ پول بود.

بعد از این که وارد خونه شدن، استیون لبخند خجولی زد و کتش رو در اورد

استیون:خب، این هم از خونه ی من...زیاد مجلل نیست اما راحته!

لوکی لبخندی زد و کتش رو در اورد و آویزونش کرد

"خودت رو به نمایش بزار، کاری کن که بخوانت "

لوکی:دوستش دارم

استیون:ممنون... فکر کنم بهتره که یک دوش بگیری، هرچی که لازم‌ داشته باشی توی حموم هست.

استیون به اتاق خودش اشاره کرد و لوکی بعد از این که کفش هاش رو در اورد سمت اتاق رفت.
استیون کمی بعد از لوکی وارد اتاق شد، بلوزش رو در اورد و خودش رو روی تخت پرت کرد و چشم هاش رو‌ بست
.
.
.
یک ربع بعد، لوکی لخت از حموم اومد بیرون و داشت موهاش رو با حوله خشک می کرد که نگاهش به استیون افتاد. لوکی گیج شده بود و نمی دوست چرا اصلا اون مرد خوابیده!؛ حوله اش رو روی زمین انداخت و آروم رفت روی تخت کنار استیون به صورت دمر دراز کشید و روی آرنج ها وایساد.
استیون به پشت خوابیده بود و سرش به سمت راست خم شده بود و خب یک نمای فوق العاده برای دیدن بود.. لوکی دستش رو آروم سمت موهای استیون برد و شروع به نوازش موهای پرپشتش کرد‌ که باعث شد استیون سرش رو بچرخونه و‌ زیر لب غر بزنه، اما لوکی دست برنداشت و شروع به لمس پوست لخت استیون کرد. استیون با فهمیدن این که یکی داره لمسش می کنه، چشم هاش رو به آرومی باز کرد و با چشم های سبز رنگ لوکی رو به رو‌ شد

استیون:اینجا چی‌کار می کنی؟

لوکی:خوابیده بودی، من هم بیدارت کردم!!

استیون گیج به لبخند لوکی‌ نگاه کرد و توی جاش نیم خیز شد که متوجه لخت بودن لوکی شد

استیون:ت_تو لختی؟

لحن استیون باعث شد لوکی ریز بخنده و از جاش بلند شه و پوست سفیدش رو به نمایش بزاره، اما استیون فوری سرش رو چرخوند تا نگاهش به پایین تنه اش نیوفته

لوکی:البته که هستم!!

استیون:چرا؟

لوکی:چون_

EmeraldWhere stories live. Discover now