CHAPTER THREE

298 56 25
                                    

پارت گذاشتم😎

وقتی استیون فهمید امرالد کیه، کاملا خشکش زد. باور اینکه امرالد، لوکیِ براش خیلی سخت بود؛ لوکی، پسری که هر صبح به شوق دیدنش از خواب بلند می‌شد؛ لوکی، پاک ترین و خواستنی ترین پسر مدرسه، پسری که رویای استیون بود و استیون با وجود کراشی که داشت، هیچ تلاشی برای به‌دست اوردنش نکرده بود.

حالا اون برگشته، لوکی‌ برگشته اما نه‌ جوری که استیون انتظارش رو داشت! آخه این اصلا لوکی نبود، لوکی؟ کسی که برای پول بدنش رو به نمایش بذاره؟ رقصیدن و حرکات مبتذل برای افراد پولدار؟ نه، نه این نمی تونه لوکی باشه.

استیون شوک زده و به صورت‌ خیلی ناگهانی از صندلی بلند شد و از استیج رفت پایین و لوکی رو با کلی احساسات بد تنها گذاشت.

لوکی ناراحت شد، یعنی اینقدر بد بود؟ با رقصش مشکل داشت؟ به اندازه ی کافی خوب نبود؟ اونقدر بد بود که‌ نتونه راضیش کنه؟

ثور وقتی حرکت استیون رو دید اخم کرد و صداش زد، اما صدا زدنش با اون صدای بلند موزیک‌ بی فایده بود و به علاوه، استیون رفته بود بیرون.

استلا: چشه؟

ثور:نمی دونم، بیا بریم‌ پیداش کنیم
.
.
.
.
استیون توی اون باد سرد، داشت راه می رفت و اونقدر غرق افکارش بود که حتی سرما رو هم حس نمی کرد. لوکی، اون دلیلی بود که من هر روز برای دیدنش از خواب بلند می شدم، در حقیقت یکی از دلایلی بود که من مدرسه ام رو تموم کردم، چون هر صبح ‌به شوق دیدنش می رفتم‌ مدرسه؛ اونقدر شیفته اش بودم که حتی وقتی از کنارم رد می شد، به خاطر لبخند و عطر تنش از حرارت می سوختم و ذوب می شدم.

من دوسال ازش بزرگتر بودم و برای همین زیاد متوجه من نمی شد، اما من‌ می شنیدم که خیلی توی درس هاش عالیه و کلی خاطرخواه داره، اما به هیچکس پا نمی داد.

چیزای زیادی یادم نمی یاد، چون چیز زیادی برای یادآوری  وجود نداره و خب من برای این احساساتم هیچ وقت پیش قدم نشدم و کاری نکردم (مثل منه بدبخت😐).

ما کلا یه ‌بار با هم حرف زدیم و اون هم موقعی بود که من داشتم می رفتم سر کلاس، سرم رو پایین انداخته بودم و به اطرافم توجهی نداشتم، اما یک دفعه با تنه ای که بهم‌ خورد، تعادلم رو از دست دادم و افتادم و تمام کتاب هام افتاد زمین؛ سرم‌رو که بلند کردم، مرد رویا هام رو دیدم و اون ترسیده‌ به نظر می رسید.

لوکی: خدای من، ببخشید

اونقدر محو صورتش بودم که متوجه نشدم مدتیه بهش خیره شدم و فوری به خودم اومدم و مثل احمق ها جوابش رو دادم.

Emeraldحيث تعيش القصص. اكتشف الآن