CHAPTER TEN

211 32 7
                                    

❌smut warning❌

🎵song:what if... by coldplay

روز بعد، استیون سره کار حواسش کاملا پرت بود؛ احساس خوبی نسبت به کاری که انجام داده بود نداشت و بابتش از خودش متنفر بود.
اون اصلا نباید می زاشت لوکی بهش مواد بده، اصلا نباید به اون پارتی مسخره‌ می رفت.
استیون تمام دیروز رو خونه مونده بود و آرزو می کرد که می تونست زمان رو به عقب برگردونه و بجز اون هرچی خورده بود رو بالا آورده بود، انگار بدنش به اون همه مواد عادت نداشت.. یا بهتره بگیم به هیچ نوع موادی عادت نداشت.
لوکی اصلا اون چیزی نبود که استیون انتظارش رو داشت.. نحوه ی زندگی‌ کردنش و مشکل نداشتن توی سکس های دسته جمعی عجیب بود و اصلا به شخصیت استیون نمی خورد. درسته که استیون از ته دلش می خواد با لوکی باشه، اما اون مرد از موقعیتش سواستفاده کرد و انقدر با دقت انجامش داد که توی تخت کشوندش و فکر کردن با کاری که انجام داده فقط باعث می شه بیشتر احساس ناراحتی و عصبانیت بکنه.
.
.

استیون نفس عمیقی کشید و از برگه های که لازم داشت با دستگاه کپی گرفت و اونقدر غرق فکر بود که متوجه اومدن دوستش نشد

کلینت:هی استیون..

با صدای کلینت، استیون به خودش اومد و چشم از دیوار سفید گرفت و‌ به دوستش لبخند زد

استیون:اوه، هی کلینت.. چه خبرا؟

کلینت:همه چی خوبه!!

کلین مشکوک به استیون نگاه کرد. اون همون استیون همیشگی نبود و یه اتفاقی افتاده بود

کلینت:دیروز هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی.. چی شد دیروز نیومدی سر کار؟ بعد قرارت با اون پسره چه اتفاقی افتاد؟

استیون:اوه.. آممم.. خب به جایی نرسیدیم

استیون‌ می‌دونست داگلس دیگه نمی‌خواد اصلا باهاش حرف بزنه چون تمام تماس ها و پیام هایی که بهش داده بود بی جواب مونده بود.
کلینت با شنیدن این حرف دوستش رو بغل کرد

کلینت:اوه مرد... واقعا متاسفم اما دست از تلاش کردن برندار... اتفاق دیگه‌ ای که نیوفتاد؟

استیون:نه، نه.. فقط به یک کم تایم احتیاج دارم

استیون برگه های کپی شده رو برداشت و سریع از اونجا زد بیرون.
استیون اونقدر از خودش و دوست هاش به خاطر کاری که کرده بود شرمنده بود که اصلا نمی خواست باهاشون چشم تو چشم بشه، پس تا جای ممکن ازشون دوری کرد و نادیده شون گرفت ولی خب دوست هاش متوجه شدن و مطمئنن نمی زاشتن استیون اینجوری بمونه.

___________________

چند روز گذشته بود و استیون به زندگی روز مره اش برگشته بود؛ خواب، کار، کار، کار و تکرار... استیون هرکاری می کرد تا ذهنش رو از لوکی و میل شدیده به دیدنش دور کنه.

EmeraldWhere stories live. Discover now