CHAPTER TWELVE

175 23 24
                                    


لوکی:بلِیز می شه لطفا گوش بدی؟

بلِیز:به چی گوش بدم؟ تمام کاری که این مدت کردی این بوده که اینجا ول بگردی و بزاری مفتی کونت بزارن؛ اون ها پول می دنننن!!!! با هرکسی می خوابی باید پول بده!

بلیز از وقتی فهمیده بود لوکی داره با استیون سکس می کنه و پول نمی گیره، یا بهتر بگیم خودش رو نمی فروشه، قاطی کرده بود.
دو هفته گذشته بود و توی این دو هفته، لوکی‌ وقتش رو با استیون‌ و توی خونه اش گذرونده بود. اون ها هر کاری که دلشون می خواست انجام می دادن و لوکی هیچ وقت توی زندگیش اندازه ی این دو هفته خوشحال نبوده.

همه همیشه در مورد این که کی لوکی رو‌ می کنه کنجکاو بودن چون لوکی هیچ وقت دو بار با یک نفر نمی خوابید و این برای همه شون جالب بود و دهن به دهن گشته بود. بلِیز هم وقتی این ها رو شنید، با عصبانیت به محل کارلوکی(پینک لانجری) رفته بود و از موهاش گرفتتش و کشیدتش بیرون و همین شد که الان داشتن با هم دعوا می کردن.

از اون طرف استیون توی این دو هفته حسابی حواسش از کارش پرت شده بود. عنوان جدیدش به این معنی بود که باید ده برابر بیشتر و سخت تر کار می کرد اما تمام چیزی که می تونست بهش فکر کنه، خونه رفتن و بودن با لوکی بود. خیلی ها شاید بگن که لوکی براش خوب نیست و حتی شاید حق با اون ها باشه اما استیون براش مهم نبود.
با وجود تمام اون کوکائین ها و قرص ها که اخیرا استیون مصرف کرده بود، حسابی هم خودش هم ظاهرش رو بهم ریخته بود و اونقدر تابلو‌ شده بود که مردم کم کم داشتن می فهمیدن اما هیچ کس چیزی بهش نمی گفت. لوکی شده بود راه فرارش از واقعیت و هیچ کدوم نمی تونستن از وجود هم سیراب بشن و‌ به علاوه استیون نمی تونه از نیمه ی تاریکش که لوکی بیرون‌ کشیده سیراب بشه.
مواد، سکس، الکل، سکس گروهی، الکل، دود، سکس، مواد و تکرار؛ حالا استیون برخلاف قبلا شب هاش رو اینجوری می گذروند انگار لوکی یک بخشی ازش رو‌ بیرون کشیده بود که حتی خودش هم نمی دونست اونجاست.

"دوست هاش" از موقعی که لوکی، ثور رو‌ کتک زده بود ازش فاصله گرفته بودن و کلینت هم یه جورایی پیش ثور مونده بود و از استیون دوری کرده بود، اما به این‌ معنی نبود که متوجه تغییرات استیون‌ نشده باشه. کلینت متوجه شده بود که استیون تغییر کرده، تغییری که اصلا خوشایند نبود؛ کلینت با کاری که ثور کرده بود، موافق نبود اما الان تازه داشت می دید که لوکی داره استیون‌ رو تغییر می ده.
.
.

استیون توی دفتر جدیدش نشسته بود و‌ به سختی می تونست روی برگه هایی که جلوش گذاشته بود، تمرکز کنه‌‌.. به سختی می تونست روی ایمیل هایی که خیلی وقت پیش باید می فرستاد رو بفرسته و حتی این چند هفته رو به سختی تونسته بود بخوابه و احساس می کرد ذره ذره داره نابود می شه.... نفس عمیقی کشید و بطری آبش رو از روی‌ زمین برداشت و به خاطر لرزش دست هاش، آب توی بطری تکون خورد. استیون یک‌ قلپ از آب رو خورد و وقتی زبونش به قسمت داخلی لپش خورد، احساس سوزش بهش دست داد. استیون یک بار دیگه زبونش رو به لپش کشید و وقتی دوباره احساس سوزش بهش دست داد، انگشت های لرزونش رو‌ توی دهنش برد و با لمس فهمید زخمه، انگار که جای تاول‌ یا جای بریدگی چیزی باشه.
استیون دستش رو از توی دهنش بیرون اورد و تصمیم گرفت نادیده اش بگیره و همون موقع بود که تقه ی آرومی به در زده شده. استیون به در نگاه کرد اما چیزی نگفت

EmeraldWhere stories live. Discover now