سمت لیسا برگشتم و گفتم :چرا مگ اونا کین؟
ليسا :اونا یه اکیپن و خب از وقتی میشناسمشون اونا درسخون ترينای مدرسن و هر سال رتبه اول و دوم برا اوناس و از اونجایی که خیلی جذابن خیلیم مغرورن و اصلا با کسی کار ندارن و اون پسرا تا الان به طرز وحشتناکی دخترایی که روشون کراش داشتن رو زایه کردن ولی فقط بیون بکهیون و لی این یئوپ چون تهیونگ و کوک باهمن الان یه سالی میشه فک کنم باهمن
جنی :میشه بگی کی کیه؟ آخه منکه نمیدونم بکهیون کدومه تهیونگ کدومه
ليسا :اوه راست میگی، خب نگاه کن اون که موهاش روشنه بیون بکهیون عه و اونم که شبیه خرگوشه و داره با بکهیون بازی میکنه جئون جونگکوک عه و اونم که داره نگاشون میکنه کیم تهیونگ عه و اونم که داره کتاب میخونه لي این یئوپ عه و میرسیم به....
چهیونگ حرف لیسا رو قطع کرد و گفت :لیسایا صبر کن اینو من بگم خواهش میکنم
ليسا :ولی اینکه باحال ترین جاشه
جنی :چرا مگه اون کیه
چهیونگ :خب کس خاصی نیست ولی صب کن الان میگم کیه
لقبش که بچه ها بهش دادن پرنسس شب یا پرنسس تاریکیه
هیچ کس جرعت نداره سر به سرش بزاره و واقعا اگه کسی اینکارو بکنه معلوم نیست چه بلایی سرش میاد
اوه خب اون واقعا بد أخلاقه و اسمش لی جیسوعه و خواهر دوقولوی لی این یئوپ عه و تنها با کسایی که میگرده برادرش و دوستای برادرشن و تاحالا کسی نبوده اونا محلش بزارن
جنی :وا خب چرا اون اینجوریه؟ اتفاقی براش افتاده
ليسا :نه دقیقا کسی چیزی نمیدونه و خب شایعه زیاده ولی اونا چیزی نگفتن...
جنی اهانی گفت و به اون 5تا خیره شد
*********
داشتم کتابم رو میخوندم که سنگینی نگاه یکی رو، رو خودم حس کردم
اه خدا حتما دوباره یکی از اون لجنای هیزه ولی مگ من بهشون یه درس درست حسابی نداده بودم،
برگشتم سمت جایی که حس میکردم، اوه گاد اون دختر جدیده، تا دید من سمتش برگشتم نگاهشو دزدید و به زمین خیره شد
دختره ی احمق حتما تا الان اون دوتا میمون همه چی رو براش تعریف کردن و اونم تو ذهنش از من یه هیولا تصور کرده که داره اونجوری با اون چشماش نگام میکنه اه اصلا نگاه کنه به درک
رومو برگردوندم و چند دیقه بعد دوباره احساس کردم یکی داره نگام میکنه با عصبانیت بهش گفتم :ها چته؟ چرا زُل زدی؟ نکنه تنت میخاره
یهو چشماش گرد شدو با تِتِه پِتِه گفت :ها.... چ... چیزه... م..من...ببخشید
*********وای اون واقعا بداخلاق عه ولی من واقعا چرا بهش زل زده بودم؟
تو این فک بودم که یهو زنگ خورد و معلم اومد تو
آقای کیم : سلام بچه ها چطورید؟
یه دانش آموز جدید اومده، خب اون کیه؟
بلند شدم و گفتم :سلام منم
کیم جنی هستم و تازه به اینجا اومدم امیدوارم ازم راضی باشید
آقای کیم :خوشوقتم جنی امیدوارم،
خب منم کیم نامجون معلم زبانتون هستم، شنیدم تو از خارج اومدی درسته؟
جنی :بله، نیوزلند بزرگ شدم
کیم :اوه پس حتما زبانت خیلی خوبه و این یه امتیاز عه پس میتونی بعدا تو برنامه های کلاس بهم کمک کنی
جنی :بله حتماآقای کیم خیلی خوشرو مهربون بود برخلاف خانم سو که یکم اخمو بود
آقای کیمم درسش رو داد و زنگ خورد و همه بچه ها بدو بدو از کلاس رفتن بیرون ولی اون 5 تا همونجا نشسته بودم و از اونجایی که لیسا و چهیونگ هم رفته بودن منم ترسیدم و سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت خونه
حتما تا الان مامان اتاقم رو آماده کرده حتما خیلی خوب شده با فکر اتاقم سرعتم رو تندتر کردم***********
تهیونگ :نونا آخر هفته میای پارتی؟
جیسو :نمیدونم، حوصله ندارم حالا شاید اومدم
بکهیون :بیخیال بیا بریم خوش میگزره
جیسو :بیون بکهیون گفتم ببینم چی میشه حالا اون دهن کوفتیت رو ببند و رو اعصابم راه نرو
کولم رو برداشتم و از کلاس رفتم بیرون دست کردم و از تو جیبم آدامس میوه ایم رو در آوردم و با آدامس تو دهنم عوضش کردم
اهی کشیدم و سرمو سمت آسمون بلند کردم و سرعت قدم هامو کم کردم
اون آدامس های میوه ای واقعا بهم آرامش میداد و واقعا نمیدونم بدون اونا چجوری میتونستم سر کنم
رسیدم دم خونه و کلیدم رو درآوردم و درو باز کردم رفتم تو
طبق معمول مامانم خونه نبود و احتمالا دادگاه داشت
کیفمو تو اتاقم پرت کردم و رفتم تو آشپزخونه غذایی که مامانم آماده کرده بودو گزاشته بود تو یخچال رو درآوردم و گزاشتم تو ماکروویو گرم بشه و بعدش شروع کردم به خوردن.************************
خب خب اینم از پارت دوم
میشه لطفا یکم حمایت کنید، به دوستاتون معرفی کنید یا حداقل نظرتونو راجب فیک بگید 😢
و اینم بگم 😂 صبر نمیکنم تا هفته دیگ اپ کنم فک کنم زودتر اپ کنم 😂 😂
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...