پارت 12:
**شخص سوم **
تو راه خونه بودن و آروم آروم قدم بر میداشتن، ولی نه تو سکوت چونکه جنی هرچیزی که به ذهنش میرسید رو میگفت تا مبادا سکوت بینشون حکمفرما بشه، خیلی تلاش میکرد تا یخ جیسو رو آب کنه تا بلکه جیسو هم باهاش بیشتر حرف بزنه، نمیدونست کی این اتفاق میفته ولی ته دلش یه امید بود که موفق میشه، جنی دختر سختکوشی بود و برای هرچیزی که میخواست تلاش میکرد و تا به دستش نمیآورد از تلاش دست بر نمیداشت و الان رو جيسویی دست گزاشته بود که به دست آوردنش سخت بود ولی این چیزی بود که جنی فکر میکرد، نمیدونست که اون دختر به قدری آسیب دیده و غمگین عه که کسی دستش رو سمتش دراز کنه تا اونو از توی دنیای تاریک و ترسناک بیرون بکشه، اون دست رو میگیره. شاید با کمی تردید، شاید یکم خودشو تو لاکش مخفی کنه ولی حتما اون دست رو میگیره، الان جنی اون دست رو دراز کرده ولی نمیدونه که جیسو داره تلاش میکنه تا اون دست رو بگیره.
مطمعنا جنی فکرشم نمیکنه که چی در انتظارش عه، درست عه جنی چیزای زیادی نمیدونه خیلی چیزا رو نمیدونه مثلا نمیدونه که به تپش انداختن قلب پرنسس تاریکی چقدر راحت عه، بله بله اگه به همینجور خندیدن و تعریف کردن جوک های بیمزه و مسخره بازی درآوردن و از دوساعت یه بار زنگ زدن به جیسو تا حدی که جیسو گوشیشو خاموش کنه و تلاش کردن برای از تنهایی درآوردن جیسو و.... ، ادامه بده قلب اون دختر رو جوری به تپش میندازه که فکرشم نمیکنه و اون روز دور نیست . هیچکدوم اونا نمیدونن که چه عشقی در انتظارشون عه، نمیدونن قراره چیزی رو تجربه کنن که هیچ کلمه ای برای توصیفش توی این زمین که سحله توی هیچ کهکشانی نیست ولی مگه به همین راحتی عه؟ مگه این دنیای ظالم میزاره این دو با خوشی و خوشحالی تا آخر عمر با عشق زندگی کنن؟
قبلا گفتم جنی خیلی چیزا نمیدونه ولی جیسو هم دست کمی از جنی نداره. مثلا نمیدونه که یکی برای اونو خانوادش کمین کرده و منتظر فرصت مناسب عه تا خودشو نشون بده و زندگی جیسویی که تازه داشته رنگ میگرفته رو خراب کنه.*********
رسیده بودن خونه و جنی از هر زمانی خوشحال تر بود، چی بهتر از اینکه جیسو جلوش بشینه و اونو نقاشی کنه؟
نفس عمیقی کشید
-چیزی میخوری جیچو؟.
برای جیسو عجیب بود چرا دیگه گفتن جیچو از زبون جنی اذیتش نمیکنه ولی بازم ته دلش یه چیزی قلقلکش میداد برا همین خواست دهنشو باز کنه و بگه :نه و دیگه نگو جیچو به من.
ولی نخواست چون دلش میخواست اونو بیشتر بشنوه و شیطنتش هم زیاد شده بود برای همین...
+نه نمیخورم.
مکث کرد و از گفتن ادامه حرفش مطمعن نبود ولی ادامه داد
+نمیخورم..... جندوک.
چشمای جنی تا آخرین جایی که امکان داشت باز شد و باورش نمیشد که جیسو براش یه اسم یا بهتر بگم لقب انتخواب کرده، ضربان قلبش بالاتر رفت و با لکنت گفت
-ج... جن... جندوک ؟.
+هوممم... مگه نگفتی اگه خوشم نمیاد بهت یه چیزی بگم که خوشت نیاد؟.
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...