پارت سوم 🖤

394 59 18
                                    

ظرف های غذامو تو ماشین ظرف شویی گزاشتم و سمت اتاقم رفتم،
کیفم که رو زمین پرت شده بودو چندتا از کتابا از داخلش بیرون ریخته بودم رو با پام به گوشه اتاق هلش دادم و و لباسامو عوض کردمو خودمو رو تختم پرت کردم، بازومو رو چشمام گزاشتم، کاشکی میتونستم بخوابم، بیخیال منکه شبا به زور میخوابم روز رو چجوری بخوابم آخه
با کلافگی سمت میزم رفتم و پرده بالای میزم رو کنار زدم تا نور بیاد تو و شروع کردم به طراحی کردن از همون طراحی های همیشگی تاریک و بی معنی البته برا دیگران بی معنی عه ولی برای من پرمعنی عه....

***************
با مامان و بابا غذامون رو که خوردیم و بعد کلی گپ زدن و تعریف کردن اتفاقات مدرسه با هیجان به اتاقم رفتم تا اتاق جدیدم رو ببینم
در رو باز کردم و وارد اتاقم ‌شدم، وای دقیقا همونجوری بود که میخواستم البته انتظارش رو داشتم چون سلیقه مامان و بابا خیلی خوب بودو من چون کلی کار داشتم مامان و بابا اتاقم رو درست کردن
رو صندلی کنار میزم نشستم و پاهامو رو زمین هل دادم و با صندلی چرخیدم
وقتی بالخره از چرخیدم دست کشیدم از پنجره به بیرون نگاه کردم تا ویو پنجره رو ببینم، آه درست روبه روی پنجره یه ساختمون بود ايش
به ساختمون رو به رو نگاه کردم، یه پنجره درست روبه روی پنجره من داشت و یه دختر تو اتاق بود فقط خیلی عجیب بود اون اتاق دیدارش مشکی بودو کلا هرچیزی توش بود تاریک بود، غروب شده بود برا همین میتونستم کامل تو اتاق رو ببینم ولی اون دختر خیلی آشنا میزد یعنی کی بود، آه فک کن جنی مطمعنم اونو یه جا دیدم.......
اهاااا خودشه همون پرنسس تاریکی، اسمش چی بود...... اه چی بود... جی.. جیسو آره جیسو بود اسمش
اون واقعا خیلی خوشگل بود انگار که خدا با ظرافت تمام اونو نقاشی کرده
از زل زدن به اون دختر دست کشیدم و رو تختم دراز کشیدم تا یکم استراحت کنم من خیلی خوش خواب بودم و به معنای واقعی عشق اول و آخرم خواب عه (سخن نویسنده :آره چون عمت می‌بینیم در آینده 😈😈😂😂)
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
"دوهفته بعد"

بالاخره به مدرسه جدید عادت کرده بودم و با لیسا و چهیونگ هم صمیمی شده بودم و همچنان سعی میکنم طرف پرنسس تاریکی و رفقاش نرم چون با تعریفی که لیسا و چه ازشون کرده بودن یکم ازشون میترسیدم ولی احساس میکنم اونا یکم بزرگش میکنن و مطمعنم جیسو یه مشکلی داره که اینجوری شده از شانس منم مسیر خونمون یکی عه و هرروز تو راه میبینمش و تو اتاقش هم بعضی وقتا میبینم چون همش پرده رو میکشه، آه اون دختر خیلی عجیبه و واقعا خوشگله با تجسم کردن صورتش یهو دیدم دارم لبخند میزنم خودمو جمع و جور کردم و یه تک سرفه زدم..... صب کن ببینم... این چیه.... دستم رو روقلبم گزاشتم.. چشمام یهو گرد شد..... برا چی انقد سریع میزنه، همون لحظه در باز شد و جیسو اومد تو... با دیدنش الان نه تنها قلبم سریع میزنه بلکه خیلی محکم داره میکوبه به قفسه سینم، وای خدا من چم شده سریع از کلاس زدم بیرون و به صدای چهیونگ که می‌گفت جنی کجا میری الان آقای کیم میاد توجه نکردم و فقط میخواستم زود تر به هوای آزاد برسم چون احساس می‌کردم دارم خفه میشم تو حیاط کنار یه درخت تکیه دادم و با مشتم محکم به سینم میزدم... لعنتی آروم شو چه مرگت عه.... یکم نفس عمیق کشیدم و بالاخره این قلب لعنتی من آروم گرفت
در کلاس رو زدم و داخل شدم
آقای کیم :معلوم هست کجایی کیم جنی؟؟
جنی :ببخشید.... م... من...
نگام به جیسو افتاد که با بی حوصلگی داره نگام میکنه وای دوباره شروع شد و یه لحظه احساس کردم وسط آتیش ایستادم چون خیلی هوا گرم ‌شد
آقای کیم :چت شده؟ حالت خوبه؟ چرا انقد عرق کردی
جنی :متاسفم یکم حالم خوب نیست... میشه من برم خونه؟
آقای کیم :ام... باشه برو ولی میخوای قبل رفتن یه سر به کیم سوکجین بزن (کیم سوکجین دکتر مدرسه هستش 😂)
جنی :نه نیازی نیست یکم استراحت کنم خوب میشم
وسایلم رو جمع کردم و سمت خونه قدم گزاشتم
حالا که فکرشو میکنم این اتفاق یهویی پیش نیومد تقریبا از چند روز پیش وقتی جیسو رو میدیدم یهو هوا گرم میشد و یجوری میشدم
اه گاد من چم شده
نک.... نکنه.... م... من......

**********************
های چطور مطورید؟
اینم از پارت جدید راستش خودم فک میکردم زودتر اپ کنم ولی میدونید من یه بیماری به اسم گشادیسم دارم به خاطر همین نشد 😂 😂 پارت بعدی دوشنبه اپ میشه دوستان عزیز
راستی بایستون تو بلک پینک کیه؟ منکه مشخصه جیسو بعد جنی

Light in the dark(jensoo) Where stories live. Discover now