*جنی *
یئوپ شمارشو بهم داد تا درصورت نیاز بهش زنگ بزنم ورفت و من همونجا نشسته بودم و به یه نقطه نامعلوم نگاه میکردم... بلند شدم و آروم آروم سمت خونه راه افتادم.. دیگ نتونستم جلو بغضم رو بگیرم و اشکام یکی یکی پایین میومدن...جیسو خیلی دلش شکسته... هیچ کس نمیتونه درکش کنه حتی من... شدت اشکام بیشتر شد ولی نزدیک خونه بودم پس اشکام رو پاک کردم و یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم.. از پایین به اتاق جیسو نگاه کردم
-الان دیگ میدونم چقد سختی کشیدی...من کمکت میکنم مطمعن باش.
یکم مکث کردم و دوباره به پنجره بسته اتاق جیسو نگاه کردم
-خیلی دوست دارم بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی خودمم نفهمیدم کی انقد عاشقت شدم
~چی جنی من عاشق شده؟
یا خدا دوباره کی پشتم بود چرا هی اینجوری میشه
-يااا مامان چرا بي سر و صدا میای پشتم وای میستی به حرفام گوش میدی نمیدونی من احمق نمیتونم خودمو کنترل کنم بلند بلند فکر نکنم؟
~چرا عصبی میشی؟ رفته بودم خرید یهو اومدم دیدم اینجا ایستادی صدات کردم جواب ندادی بعدشم درست حرف بزن.. کی میخواستی به من بگی عاشق شدی هاا؟
-مامان ول کن توروخدا اشتباه شنیدی
~نه دخترم اصلا هم اشتباه نشنیدم خیلیم درست شنیدم... بگو ببینم کیه؟ چرا اونجا رو نگاه میکردی؟ اونجا زندگی میکنه؟
-مامان تو باید رپر میشدی این همه سوال رو تو دو ثانیه گفتی
~بحثو عوض نکن بیا بریم بالا قشنگگگ همه چیو برام تعریف میکنی.
اینو گفتو سمت خونه رفت منم عین جوجه اردک دنبالش راه افتادم
.
.
.
خریدارو روی میز گزاشت و سریع اومد پیش من رو مبل نشست
~ای خدایا شکرت... دیگ داشتم نگران میشدم
-نگران چی؟
~نگران این که هیچ وقت عاشق نشی و جدی جدی مجبور شي با کای ازدواج کنی
-ياااا مامان من عاشقم نشم با اون ازدواج نمیکنم
~خب حالا.... بگو کیه؟ مامان باباش چیکارن؟ پسر خوبیه؟ تو مدرسه باهاش آشنا شدی؟حالا بهش چی بگم.. اون فک میکنه من استریتم... اگه بهش بگم ممکنه ازم ناامید شه.... نمیتونم الان بهش چیزی بگم....حداقل الان نه
-آره تو مدرسه باهاش آشنا شدم.... نمیدونم خانوادش چیکارن ولی یه برادر دوقولو داره
~دختر عه؟؟؟
چی اون از کجا فهمید
-چ...چطور.. م.. مگه؟
~ايش دخترم اینکه چیزی نیست اینجوری میکنی... خوبه دخترمو میشناسم وگرنه نمیخواستی بهم بگی؟
-از کجا فهمیدی؟ منکه تاحالا عاشق کسی نشده بودم.. خودمم از گرایشم خبر نداشتم تو از کجا میدونستی؟
~من نگفتم از قبل میدونستم که..... وقتی گفتم پسر خوبیه حالت چهرت عوض شدو.. دیر طول کشید جواب بدی... بعدشم تو این دوره زمون عه این یه چیز عادي عه و حدسش سخت نبود
-الان ازم نا امید شدید؟
~نه دخترم این چه حرفی عه.. عشق که جنسیت نمیشناسه.
وای احساس میکنم باری از رو دوشم برداشته شد و مامانم رو بغل کردم
~خب اسمش چیه؟ مهربون عه؟ اونم دوست داره؟
-مامان دونه دونه بپرس خخخ
اسمش جیسو عه.... آره قراره مهربون شه
~قراره؟ یعنی الان نیست؟
شت گند زدم
-نه منظورم این بود که مهربونه و قراره عاشقم بشه اشتباه گفتم
~آها یعنی الان عاشقت نیست
-نه.... خب دیگ من میرم تو اتاقم
~چیزی خوردی؟
-آره
رفتم تو اتاقم و سریع رفتم سمت پنجره به امید اینکه تو اتاقش باشه
هوففف پردش رو کشیده همیشه فقط یکی دوبار تو هفته پرده اتاقو باز میکنه اه.... راستی ساعت چنده؟ با یاد آوری اینکه دو ساعت دیگ میبینمش لبخند بزرگی رو لبام نشست و با عجله سمت گوشیم رفتم و شماره جیسو رو پیدا کردم و بهش پیام دادم و گوشیم رو میز گزاشتم و رفتم حموم
********************************
*جیسو*داشتم واسه امتحان فردا میخوندم که صدای پیامک گوشیم اومد
"یک پیام از مزاحم"
هوففف یادم رفته بودا... پیامشو باز کردم
'سلامممم من جنیم نمیدونم سیو کردی یا نه خلاصه پیام دادم که یادت نره دوساعت دیگ میام دنبالت راستی من ماشین ندارم پس پیاده میریم بستنی فروشی نزدیک خونه هامون میبینمت'
جوابشو ندادم و گوشیمو گزاشتم اونور
حوصله بیرون رفتن نداشتم ولی یه حسی بهم میگفت باهاش برم پس سریع تر درسامو خوندم تا نمونه واسه شب
************************************
*جنی *
از حموم بیرون اومدم و گوشیمو چک کردم ببینم جیسو جواب داده یا نه
"خوانده شده"
دیده ولی جواب نداده... آيش اشکال نداره بعدا تا بهش پیام بدم جواب میده البته اگه موفق شم..... هوی کیم جنی اگه مگه نداریم تو حتما موفق میشی
با حوله رو تختم دراز کشیدم و با تصور اینکه یه روزی جیسو عاشقم میشه و دست همو گرفتیم و در حال بستنی خوردن قدم میزنیم کلی قند تو دلم آب میشد.... حتی تصورش هم قشنگ عه^ساعت 6^
به خودم تو آینه نگاه کردم
یه شلوار جین و یه تیشرت سفید که کرده بودمش تو شلوارم روشم یه کت چرم قهوه ای روشن پوشیده بودم-مامان من دارم میرم بیرون
~باشه دخترم مراقب باش.
پوتینام رو پوشیدم و با سرعتی که نمیدونم از کجا اومده از پله ها پایین رفتم..... جلوی ساختمون جیسو اینا ایستادم گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و به جیسو پیام دادم
"من جلو درم😊"
یکم بعد صدای باز شدن در اومد و برگشتم دیدم جیسو عه.... مثل همیشه سر تا پاش مشکی پوشیده
-یاااا مگ میخوای بری مراسم ختم
+به تو چه.... بیا بریم جبران کن و دست از سر من بردار.
َسعی میکردم جلوش همش لبخند بزنم با همون لبخند گفتم
-چرا؟ ... نمیخوام دست از سرت بردارم.
+منظورت چیه؟
-هيچی بیا بریم.
قلبم داشت مثل چی میزد... اصلا مگ میشه قلب یه آدم انقد سریع بزنه...
سکوت بینمون بودو میخواستم این سکوت از بین بره پس فک کردم چی بگم؟...... اممم.... آها
-سبک آهنگ مورد علاقت چیه؟
+به تو چه
-من پاپ دوست دارم
+به من چه
-چرا همش میگی به تو چه، به من چه؟
+چونکه به تو ربطی نداره... بعدشم مگ اومدیم سر قرار که اینجوری سوال میپرسی؟
-نچ فقط میخوام این سکوت رو از بین ببرم
+نیازی نیست سکوت بهتره حوصله ندارم
-جیچو نگاه کن رسیدیم.
با تعجب نگام کرد
+جیچو؟
-ها آره به نظرم این خیلی بهت میاد.
اینو گفتم یه لبخند دندون نما تحویلش دادم
.-خب بستنی چه طعمی دوست داری؟
+شکلات نعنایی
-تاحالا امتحان نکردم.. منم توتفرنگی میخورم.
بستنی هارو سفارش دادم و روی یه میز دونفره نشستیم.
بعد چند لحظه بستنی هامون رو آوردن و جفتمون مشغول خوردن شدیم و دوباره فقط سکوت بود.
دست از خوردن برداشتم
-بده ببینم این طعم چه مزه ای عه؟
+نمیخوام
بی توجه به حرفش ظرف بستنی رو از جلوش برداشتم و یکم ازش خوردم.. به قیافه متعجب جیسو نگاه کردم
-اممم... مزه خمیر دندون میده خخخخ
+خوشحالم که خوشت نیومد.
اینو گفتو ظرف بستنی رو از جلوم برداشت و دوباره مشغول خوردن شد...
حق با یئوپ بود جیسو واقعا بستنی دوست داره...
پاک بستنی رو یادم رفت و محو تماشای جیسو شدم... تاحالا خندیدنش رو ندیدم و نمیتونم تصور کنم چقد موقع خندیدن زیبا میشه.... جیسو امیدوارم زیاد مقاومت نکنی
+انقد به من زل نزن بستنیت آب شد.
بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت.
-ب.. به تو نگاه نمیکردم
+اوهوم
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...