*جنی *
من کی انقد عاشقش شدم؟ هوف باورم نمیشه
یعنی اینستاگرام داره؟ بزار ببینم.... گوشیمو از تو کیف کنار تختم درآوردم و اسمشو سرچ کردم
*نتیجه ای یافت نشد *
اه نداره..... مگ میشه یه دختر 18 ساله تو فضای مجازی نباشه... شاید با یه اسم دیگ داره.... بعدا ازش میپرسم فعلا خیلی خوابم میاد.... تا چشمام رو بستم صورت جیسو اومد جلوم... این روزا هروقت چشمامو میبندم جیسو رو میبینم حتی بعضی شبا تو خوابم میاد.... با تجسم کردن صورت جیسو لبخند زدم.... اون خیلی خوشگله.. دلم میخواد گونه هاشو نوازش کنم....دلم میخواد دستامو تو موهاش فرو کنم و باهاشون بازی کنم مطمعنم خیلی نرمن... دلم میخواد طعم اون لبا رو بچشم.... یعنی روزی میرسه که همه اینارو تجربه کنم؟؟؟.. هوممم چشمام کم کم گرم شدو خوابم برد.*****************************
*جیسو *
صبحانه ای که مامانم آماده کرده بودو خوردم و از خونه بیرون اومدم
داشتم میرفتم طرف مدرسه که یه نفر صدام زد
-هي جیسو صبر کن.
بدون توجه بهش به راهم ادامه دادم.
بدو بدو خودشو بهم رسوند
-صبح بخیر... داری میری مدرسه؟
+پ نه پ دارم میرم قصابی
-عه منم دارم میرم مدرسه.
ايش این واقعا احمقه يا خودشو میزنه به احمقی
+عه من فک کردم داری جای دیگ ای میری با لباس مدرسه.
-یااا فقط میخواستم سر صحبت رو باز کنم... میگم ما مسیرمون یکیه بیا از این به بعد باهم بریم مدرسه.
+نمیخوام
-چرا؟
+دلیلی داره که بخوام؟
-خب ما دوستیم دیگ باهم بریم اینم یه دلیل
+ما دوست نیستیم
-پس از این به بعد باشیم
+نمیخوام
-ولی من میخوام
+به درک
-چرا اینجوری میکنی.... من فقط میخوام باهات دوست شم.
+خیلی حرف میزنی
-اوهوم میدونم... خخخخ
-ديدی چه زود رسیدیم؟ هرروز حرف بزنیم و بیایم راه 20 دیقه ای مثل 10 دیقه میگذره بعدشم من از تنهایی راه رفتن خوشم نمیاد.
*************************
*جنی *
بدون اینکه جوابمو بده سرعتشو زیاد کردو رفت تو کلاس
منم پشتش وارد شدم و به یئوپ نگاه کردم که اونم داشت بهم نگاه میکرد
علامت 👌نشونش دادم و اونم با لبخند سرشو تکون داد...
=با جیسو اومدید؟
-آری... خونه هامون روبه روی همه از این به بعد باهم میایم
=واقعا؟ با هم میآید؟ یعنی مگه اصلا جیسو باهات حرف میزنه؟
-آره بابا تازه دیروز باهم رفتیم بستنی خوردیم لیسا
=نههه باور نمیکنم
-خب باور نکن به من چه
=يعني به همین راحتی قبول کرد برید بیرون و باهام بیاید مدرسه؟
-مگه من گفتم قبول کرد؟
=پس چی؟
-مجبورش کردم و بهش فرصت اعتراض زیادی ندادم
=نزد دستتو بشکنه؟
-نه
=مراقب باش چون میزنه
-يااا اینجوری نگو خیلی بزرگش میکنی
=مگه دروغ عه میدونی تاحالا دست چند نفرو به فاک داده؟؟؟
-اونا منحرف بودن اونم برا دفاع اینکارو میکنه... بسه دیگ لیسا معلم اومد~سلام بچه ها صبحتون بخير..... خب بچه ها براتون یه پروژه دارم که باید به صورت گروه های دونفره انجام بدید ولی خودم گروه هارو انتخواب میکنم... فعلا تصمیم نگرفتم... زنگ آخر با من کلاس دارید نه؟؟ اون موقع گروه هارو اعلام میکنم فعلا درس میدم.
-لیسا درست شنیدم؟ اون گفت گروه های دو نفر عه؟
=اوهوم.******************************
زنگ آخر هنر بودو معلم داشت گروه هایی که انتخواب کرده بودو میگفت
هوففف خدا کنه منو برا این پروژه با یئوپ بزاره البته اگه با کس دیگه ای باشه طرف قبول نمیکنه با من باشه میره از معلم میخواد عوضش کنه پس نیازی نیست نگران باشم آخرش با یئوپ میفتم.
~کیم تهیونگ با جئون جونگوک
~بیون بکهیون با لی این یئوپ
و گروه آخر
~لی جیسو با کیم جنی.
چی ؟چرا آخه؟
+استاد مطمعنم کیم جنی نمیخواد با من توی یه گروه باشه لطفا منو برادرم رو با هم قرار بدید
-نه استاد من مشکلی ندارم.
*********************
*جنی *
جیسو با تعجب بهم نگاه میکرد و منم شونه هامو بالا انداختم
بهم چشم غره رفتو روشو اونور کرد
-چه بخوای چه نخوای قراره منو زیاد ببینی لي جیسو
=چیزی گفتی جنی؟
-نه چیزی نگفتم
÷خوشحالی با جیسو افتادی؟ چرا انقد خونسردی؟
=اوهوم رزي راست میگه
-چون میدونستم
=چیو میدونستی؟
-وای لیسا چقد خنگی خب همین که با جیسو توی یه گروه باشم دیگه
÷از کجا میدونستی؟
-چون خودم از استاد اینو خواستم.
**فلش بک **
-استاد خواهش میکنم برای پروژه منو با لی جیسو قرار بدید
~نه نمیشه کیم جنی برو کار دارم
-استاد خواهش میکنم لطفا لطفا.. شما بهترین معلمی هستید که تاحالا داشتم
~واقعا؟
-بله تازه مهربون ترینشونم هستید.. لطفا خواهش میکنم
~هوفف باشه
-مرسی مرسی استاد خیلی ازتون ممنونم شما بهترینید
**پایان فلش بک **
÷واو جدی جدی داری برا عشقت میجنگی خوش به حالت
=خوش به حالش؟ چرا؟
÷هیچی.
رزي لبو لوچشو آویزون کردو به صندلیش تکیه داد فقط چیزی که توجهم رو جلب کرد نگاه و خنده شیطنت آمیز لیسا رو رزی بود
-چرا اینجوری نگاهش میکنی؟
=ها؟ چجوری؟
-هيچی.
زنگ خوردو بچه ها بدو بدو از کلاس بیرون رفتن مثل همیشه جیسو نشسته بودو رفتن بچه هارو نگاه میکرد منم صب کردم تا بچه ها برن و وقتی جیسو بلند شدو از کلاس بیرون رفت منم بدو بدو رفتم کنارش راه رفتم و با لبخند همیشگی
-خب توی یه گروه افتادیم.. میخوای چی درست کنیم؟
+با معلم صحبت میکنم گروه رو عوض کنه
-چرا؟ نمیخواد همینجوری خوبه
+واقعا دوست داری با من توی یه گروه باشی؟ نمیترسی؟.
هوف احمق جون من هرچیزی که باتو باشه رو دوست دارم
-آره مشکلی ندارم بعدشم برا چی باید بترسم؟ ما دوستیم
+نیستیم
-هستیم
+حوصله ندارم جنی لطفا دست از سرم بردار.
-گفتی جنی؟ هی این اولین باری بود اسممو میگی خخخخ.
وقتی اسمو گفت دوباره اون پروانه ها تو دلم بال بال زدن البته همیشه وقتی کنار جیسو عم بال میزنن ولی الان سرعتشون بیشتر شد
+خب که چی
-من میگم بیا به تابلوی طبیعت درست کنیم نظرت چیه؟
+نه یه چیز دیگه از این خوشم نمیاد
-یعنی الان میخوای با من توی یه گروه باشی؟ دیگ نمیخوای گروه عوض شه؟
+نه چون هرچی بیشتر مقاومت کنم بیشتر پیگیری میکنی.
-هاها آره دیگه....اممم چقد دلم یهو حوس بستنی کرد بیا بریم بستنی بخوریم.
+من نمیام خودت برو
-نچ باهم بریم.
دستشو گرفتم و بدو بدو سمت بستنی فروشی کشوندمش
-اخخخخخخ
+یااااا دیگ خیلی از حدت داری میگذری
-اي..آخ... دستمو شکوندی ولش کن...
+یه بار دیگه منو اینجوری دنبال خودت بکشونی دستتو قلم میکنم.
اینو گفتو ازم دور شد
آخ دستمو داغون کرد.... هوف جیسو چی میشه یکم کارمو راحت کنی
همونطور که دستمو میمالیدم خودمو به جیسو رسوندم
-باشه ببخشید
+میشه انقد دنبالم نیای
-خب مسیرمون یکی عه.
دیگ چیزی نگفت و وقتی رسیدیم بدون خداحافظی رفت خونشون داد زدم
-خدافظ .
ای میترسم آخرش مريض شم انقد کنارش قلبم تند میزنه.
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...