%اوکی گفتی به خاطر اینکه جیسو بفهمه چیکارا میتونی بکنی اون کارو کردیم ولی حالا میخوای چیکار کنی ؟ واقعا نمیخوای کاری کنی یا فقط حرف میزنی؟
°الکی حرف نمیزنم فقط میخوام آروم پیش برم، نمیخوام به همین راحتی تمومش کنم فعلا یکم باهاش بازی میکنم.
%چه بازیی؟
°خیلی کار خاصی نمیکنم فقط یکم اذیتش میکنم.
%به جیسو گفتی ممکنه بلایی سر جنی بیاری. اونو که راست نگفتی نه؟ ببین من بهت گفتم حق نداری بلایی سر جنی بیاری حتی اگه یه تار مو از سرش کم بشه من میدونم و تو.°هوم باشه.
°راستی، اون مدارکی که درست کرده بودیم راجب عموی عزیزم رو یادته؟.
%آره چطور؟
°فردا برو تحویلشون بده.
%زود نیست؟
°کاری که گفتمو انجام بده.
%چی میشه یعنی؟ دستگیرش میکنن؟ آخه اثر انگشتش روش نیست.
°نیازی نیست همینکه اونجا پیداش کنن کافیه.%اونروز برای چی رفته بودی مدرسه؟ چه کاری داری میکنی؟
هیونجین ابروشو بالا داد.
°باید به تو جواب پس بدم؟
پوزخندی زدو ادامه داد :
°ولی نگران نباش اولین کاری که میخوام بکنم خیلی ازش خوشت میاد.***********
دم در خونه هاشون ایستادن و جیسو به آسمون نگاه کرد.
+چقدر امشب آسمون ستاره داره.
جنی لبخند زدو دست جیسو رو طرف خونش کشید و کلیدو تو در چرخوند .
-درسته، حدس میزدم امشب پر ستاره باشه برای همین برات یه سورپرایز دارم چوی من.+چوی تو؟
-آره دیگه چوی منی.جنی خندیدو جیسورو کشید دنبال خودش از پله ها بالا رفتن.
+کجا داریم میریم؟ خونتون که این نیست پایین تره.
-مگه من گفتم میخوایم بریم خونه؟.
گفتو درو باز کردو وارد پشتبون شدن.
+واو.
یه چادر پارچه ای کوچیک بودو جلوش پر بالشت و پتو بود و دور تا دور اونا ریسه گذاشته بود یه لپ تابم روی یه چهار پایه کوچولو بود.جنی با ذوق به جیسو نگاه کرد
-خوشت اومد؟.
+خیلی ولی اینا برای چین؟
-برای اینکه امشب تا نصفه شب یا صبح بیدار بمونیم و چندتا فیلم نگاه کنیم، ستاره هارو بشمریم خلاصه که خوش بگذرونیم.
جیسو لبخندی زدو به لبا و چشماش نگاه کردو بعد لباشو رو لبای جنی گذاشت و آروم بوسیدش.
جنی از جیسو جدا شدو به چشماش نگاه کرد
-مطمعنی قبل من کسیو نبوسیدی؟ آخه خیلی تو این کار ماهری.
+وقتی اینجوری تو چشمام نگاه میکنی دیوونم میکنی.جنی خندید و به در اشاره کرد
-تو بشین من الان میام.
جیسو سری تکون داد و جنی چند لحظه بعد با یه کیسه خوراکی برگشت و کنار جیسو نشست.
-اینارو آوردم اگه گرسنمون شد بخوریم.
دراز کشیدن و به آسمون زل زدن.
+همیشه دوست داشتم زیر آسمون پرستاره بخوابم ولی تاحالا موقعیتش پیش نیومده بود.
-واقعا؟ منم خیلی دوست دارم.
+فکر میکردم میتونه خیلی زیبا و خیره کننده باشه جوری که از نگاه کردن به ستاره ها خسته نمیشم ولی.... .
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...