صبح روز بعد :
(جنسو)-چرا همه بچه ها تو حیاطن؟
+نمیدونم شاید ورزش داریم؟
-نه تاریخ داریم زنگ اول و اینکه فقط صف بچه های کلاس ما نیست.
+بریم میفهمیم.جلوتر رفتن و تو صف کلاسشون ایستادن.
جیسو به شونه فرد جلوییش زد تا توجهش رو جلب کنه.
+هی چریونگ جریان چیه؟
~نمیدونم، معاون گفت میخواد چیزی رو اعلام کنن.
+هوم مرسی.جنی بچههای جلوتر توی صف رو نگاه کردو بعد ساعتشو چک کرد.
-چرا رزی و لیسا نیومدن؟ دیر شد دیگه.
جیسو لبخند شیطنت آمیزی زدو
+حتما میخوان امروزو بپیچونن و... .
- یااا جیسو واقعا که تو خیلی منحرفی.
+توکه منحرف تری من میخواستم بگم مدرسه رو میپیچونن و میرن.. میرن بستنی میخورن.
-آره تو که راست میگی.
جنی خندیدو گفت که معاون چندبار رو میکروفون زد که باعث شد صدای بدی ایجاد بشه.~خب بچه ها ساکت شید دیگه اه چقد حرف میزنید.
جنی با تقلید از لحن معاونشون گفت :-اه ساکت شو دیگه چقد غر میزنی.
جیسو خندید که با دیدن کسی که کنار در ایستاده بود خنده رو لبش خشک شد.+این اینجا چیکار میکنه؟
-کی؟
جنی گفتو به سمتی که جیسو نگاه میکرد نگا کرد.
-هیونجین؟ برای چی اینجاست؟.
+این چقد حرف میزنه خب بگو اینجا چیکار دارید سر صبحي اه.~ میرم سر اصل مطلب بچه ها که زیاد معطلتون نکنیم برید سر کلاساتون. خب ما اینجا جمعتون کردیم که بهتون مدیر عامل جدید مدرسه رو معرفی کنیم.
گفتو کنار رفت که هیونجین دیده بشه.
~آقای لی هیونجین مدیر عامل جدید مدرستون هستند... .
هیونجین رو به جیسو لبخندی زدو میکروفون رو از دست معاون گرفت.°سلام لی هیونجین هستم، همونطور که معاونتون گفت مدیر جدید مدرسه هستم. نمیخوام زیاد سخنرانی کنم چون زیاد از اینجور چیزا خوشم نمیاد، برای همین فقط به اطلاعتون میرسونم که میخوام تغیرات کوچیکی ایجاد کنم که معلماتون بهتون توضیح میدن. روز خوبی داشته باشید.
بعد از تموم شدن حرفاش تعظیم کوتاهی کردو به جیسو چشمکی زدو رفت داخل مدرسه.
+این الان چی گفت؟ مدیر جدید؟ آخه این کیه که مدیر باشه؟ بیشتر شبیه شوخی عه.
-راستش اوایل که میگفت میخواد انتقام بگیره یکم ترسیدم ولی کاراش خیلی بچه بازی عه.
+منم برای همین تعجب کردم آخه هیونجین همیشه یعنی تا جایی که من دیدمش اهل اینجور کارا نبود.
-بیا زیاد راجبش فکر نکنیم و بریم تو کلاس.
جنی گفتو دستشو دور بازوی جیسو حلقه کرد و باهم وارد کلاسشون شدن.-رزی و لیسا هنوز نیومدن.
+خب حتما نمیان دیگه چیکارشون داری.
جیسو در حال خنده گفت.
-کاری ندارم فقط دلم شور میزنه.
+دلت شور نزنه اومدن.
گفتو به لیسا رو رزي اشاره کرد که داشتن بهشون نزدیک میشدن.
-خوب شد قبل اینکه معلم بیاد اومدن.
-سلام، چرا انقد دیر اومدین؟
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...