(چهلیسا)کلیدو تو در چرخوند و وارد خونه شدن.
=میخوام این خونه رو عوض کنم. همش منو یاد اون اتفاق میندازه.
=نظرت چیه؟
چهیونگ انگار که نمیشنوه لیسا چی میگه وارد اتاقش شد و کیفشو گوشه اتاق پرت کرد و روی تخت نشست.=رز میشنوی چی میگم؟
÷چیزی گفتی؟ ببخشید متوجه نشدم.
لیسا وارد اتاق شدو کنار رزي روی تخت نشست و دستاش رو گرفت.
=من حس میکنم که تو یه چیزیت هست. با جیسو دعوا کردی؟ آخه امروز اصلا باهاش خوب نبودی چی شده؟
÷نه جونم چی میخواد بشه،چیزی نیست.÷اخخخ داشت یادم میرفت من باید برم یه جایی کار مهم دارم.
رزی گفتو لیسا رو به بیرون اتاق هدایت کرد و درو بست.
به گوشیش که روی تخت در حال ویبره بود و شماره ناشناس رو نشون میداد خیره شد. طرف گوشیش رفتو تماس رو وصل کرد.
°لوکیشن رو فرستادم،دیر نکنیا خیلی بدم میاد.
÷باشه دارم میام.فقط یه چیزی.
°بگو.
÷آزاد شد؟
°آره. چیشد نگرانشی؟
÷هع نگران؟ اصلا شوخی خنده داری نبود.قطع میکنم میبینمت.*************************
(جنسو)پولو به راننده داد و بدون اینکه باقی پول رو پس بگیره از تاکسی پیاده شد و با عجله طرف خونه جنی رفت و پله هارو دوتا دوتا بالا میرفت.
+جنی. جنییی.
گفتو زنگ در رو پشت هم زد ولی کسی در رو باز نکرد.
+جنی درو باز کن حرف بزنیم.
بلند داد زدو اینبار با دستش محکم به در میکوبید.
+کیم جنییی همین الان بیا بیرون.
اینبار فریاد زد که به جای اینکه در خونه جنی باز شه در خونه بغلی باز شد.
~چخبرتونه، آپارتمان رو گذاشتید رو سرتون.
+ببخشید من باهاشون کار مهمی دارم.
~اوه شما کیم جیسو هستید؟
+بله بله خودمم.
~اونا از اینجا رفتن همین یه ساعت پیش با چمدوناشون رفتن دیر اومدید . یه لحظه صبر کنید.+دیر اومدم؟
جیسو زمزمه کردو خودشو لعنت فرستاد که وسط خیابون خشکش زده بوده و دیر اومده.
خانوم بعد چند لحظه با یه پاکت زرد رنگ برگشت.
~دختر آقای کیم اینو داد گفت اگه اومدید اینو بهتون بدم.جیسو گیج بود نمیتونست بفهمه اون زن چی میگفت، نمیتونست درک کنه، یعنی چی که رفته؟ کجا رفته؟ نفسش سنگین شده بود و انگار یه نفر گلوشو گرفته.
نامه رو از اون زن گرفتو از اونجا رفت.جونگی و چه وون و یئوپ دم در ایستاده بودن و داشتن وارد خونه میشدن. جونگی با دیدن جیسو جلو رفت.
~دخترم..... .
جیسو اصلا نشنید پدرش چی میگه و از کنارشون رد شدو وارد اتاقش شد و درو محکم بست.
رو تختش نشست و به پاکت نامه زرد رنگ تو دستاش خیره شد.نفس عمیقی کشید.
+نه نه نه جنی منو ترک نمیکنه بره حتما تو این نامه نوشته کجا میره.
با دستاس لرزونش پاکت رو باز کردو برگه رو از توش در اورد.
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...