(Jensoo)جیسو در دفتر چه وون رو با شدت باز کردو واردش شد.
+مامان چرا تلفنتو جواب نمیدی؟ عجله کن باید بریم.
چه وون رو به موکلش که رو صندلی جلوش نشسته بود تعظیمی کرد.
~ببخشید آقای آن بعدا باهاتون تماس میگیرم.بعد از خارج شدن آقای آن از دفتر چه وون از جاش بلند شدو طرف جیسو اومد.
~چه خبرته بچه چرا دیشب خونه نیومدی بعد الان اینجوری سرتو میندازی پایین میای تو؟
+مامان عجله کن باید بریم یئوپ زنگ زده میگه بابارو دستگیر کردن.
~چیی؟ چرا؟
+نمیدونم بیا بریم.
~صبر کن سوئیچمو بردارم بریم.
جیسو دست چه وون و کشیدو در حالی که از دفتر خارجش میکرد گفت :
+نمیخواد جنی پایین تو ماشین منتظر عه.************
جنی جلوی ایستگاه پلیس ترمز کرد و تا جیسو خواست درو باز کنه با حرف چه وون متوقف شد.
~شماها نمیخواد بیاید خودم میرم.
+نمیشه که.
~یئوپ هست بعدشم شماها بیاید چیکار میتونید بکنید مگه؟
+پس بهمون خبر بده ما اینجا منتظریم.
~برید خونه خودمون برمیگردیم.
+اما...
~اه بسه دیگه هرچی من میگم همونه برید خونه.چه وون عصبی گفتو وارد ایستگاه شد.
-نگران نباش چیزی نیست.
جیسو دست جنی رو گرفت و بهش لبخند زد.
+نگران نیستم چون میدونم بابام کاری نکرده.
-کجا بریم؟
+خونه.
-اوکی.
جنی گفتو ماشین رو روشن کرد.
***************(چهلیسا)
÷لیسا خواهش میکنم یه چیزی بخور.
=نمیخوام رز.
÷ولی از دیشب ساعت 7 تا الان که ساعت 3 ظهره هیچی نخوردی.
÷خواهش میکنم فقط یکم.
رزی گفتو قاشق رو سمت دهن لیسا برد.ليسا با چشمایی که پر از اشک بود به رزی نگاه کرد و قاشق رو پس زد.
=من.. مننن آدم کشتم، میفهمی آدمم؟ من جون یکی رو گرفتم، من حق نفس کشیدن رو از یکی گرفتم رزی میفهمی چه حالی دارم؟ دیشب نتونستم بخوابم همش کابوس دیدم.ليسا در حالی که اشک میریخت گفت و رزی سر لیسا رو روی شونش گذاشت.
÷میفهمت لیس میفهمت، منم حالم بده، منم نتونستم بخوابم ولی باید یه چیزی بخوری.رزی دوباره قاشق رو پر سوپ کردو آوردش سمت دهن لیسا که صدای زنگ در بلند شد.
÷من باز میکنم.
درحالی که سینی غذا رو، روی میز میزاشت گفتو سمت در رفت.
از تو چشمی در نگاه کرد ولی کسی رو ندید. درو باز کرد و اطراف رو نگاه کرد بازم کسی نبود که یه جعبه کوچیک رنگی جلوی در دید.
با تعجب جعبه رو برداشت و تکون داد فقط یه یادداشت روی جعبه بود که با دست خط عجیبی نوشته بود : happy birthday .درو بست و رو کاناپه نشست.
جعبه رو تکون داد و دنبال جای باز کردن گشت ولی جایی پیدا نکرد که بتونه جبعه رو باز کنه.
÷این دیگه چیه؟ کی اینو آورده؟ چرا باز نمیشه؟ صبر کن ببینم
..... این چیه دیگه؟
YOU ARE READING
Light in the dark(jensoo)
Fanfictionقسمتی از فیک : مثل یه روشنایی اومدی تو تاریکی زندگی من تو یهویی اومدی و منو از اون تاریکی دنیای خودم کشیدی بیرون، تو تکتک دیوارایی که دورم چیده شده بودن رو خراب کردی و قلبم و روحمو تصرف کردی. ولی الان 6 ماهه که اون لبخندت و چشمهای گربه ایت که منب...