پارت 14🌝

301 41 9
                                    

پارت 14 روشنایی در تاریکی :
**چهلیسا**

چند روزی از وقتی که رزی پیش لیسا بود می‌گذشت.
لیسا با با مامان رزي حرف زده بود ولی اون موافقت نکرد که شکایت کنه.

**فلش بک **
=خانم پارک خواهش میکنم درست فکر کنید. نگران نباشید اون نمیتونه هیچ غلطی بکنه. حداقل به خاطر دخترتون رزی خواهش میکنم خانم پارک.
×نه نه نه نمیشه. تو اونو نمیشناسی، اگه اینکارو کنم جفتمونو میکشه.
=نترسید. هیچکاری نمیتونه بکنه. من ازتون محافظت میکنم.
×میگم نه. از اینجا گمشو بیرون.
=باشه من میرم اما دیگه نمیزارم رزی به این خونه برگرده، هیچوقت نمیزارم. من نمیزارم اون عذاب بکشه و هرروز به خاطر حماقت  مادرش عذاب بکشه.
×تو مگه کی هستی که به خودت این اجازه رو میدی که دخترمو ازم بگیری؟ هااااا؟.
=من کیم ؟ها من کیم؟! من کسیم که رزی رو بیشتر از هرچیزی تو این دنیا که نه تو کل جهان دوسش دارم. کسیم که حاظرم جونمو بدم تا اون تا آخر عمرش با آرامش و خوشبختی زندگی کنه، من کسیم که به خاطر ترس از اینکه ردم کنه بهش اعتراف نکردم و اون تا الان عذاب کشیده، و در آخر من کسیم که دیگه نمیزاره رزي عذاب بکشه، کسیم که اون عوضی باید از رو جنازه من رد شه تا انگشتش به رزي بخوره. حالا خانم پارک لطفا دوباره فکر کنید و با من تماس بگیرید تا وقتی که سر عقل بیاید رزي پیش من میمونه.

لیسا گفتو در خونه رو محکم بست و از خونه زد بیرون.
**پایان فلش بک **

باهم دیگه ميزو چیدن و لیسا قابله غذا رو با دستگیره برداشت و روی میز گزاشت.
÷اوممم، فکر کنم خیلی خوشمزه شده مرسی.
=باهم درستش کردیم معلومه که خوشمزه میشه.

رزی خندید و سرشو به نشونه آره تکون داد.
لیسا بشقاب رزی رو پر کرد و جلوش گذاشت .
÷لیسا؟
=بله.
÷میگم....چیزه....من میخوام فردا برم.... دیگه نمیخوام مزاحم تو باشم.
=کجا میخوای بری؟ میخوای برگردی؟ قبلا هم گفتم، بمیرم هم نمیزارم برگردی عشقم.
÷نه.... چیزه یعنی اونجا برنمیگردم. میرم ججو پیش مادربزرگم.
=چیییییی ؟؟؟ تو چی داری میگی؟ پس من چی ها؟.
÷خب آخه نمیشه که اینجوری سربار تو باشم.
=نخیرم تو اصلا هم سربار نیستی. تو نمیدونی چقدر از بودنت اینجا خوشحالم رزی. فکر کردی برای من چی بهتر از اینه که هرروز ببینمت؟ چی بهتر از اینکه هر لحظه کنارت باشم؟.
÷برای منم همینطوره ولی...
=دیگه حرفی راجب این موضوع نباشه. تو چه بخوایم چه نخوای باید اینجا بمونی چون تو مال منی.
رزي از این حرف لیسا سرخ شد و سرشو پایین گرفت.
لیسا میزو دور زد و سر رزی رو بالا آورد و یه بوس رو لبش گذاشت.
=چیه؟ مگه غیر اینه؟ تو مال خوده منی، مال من.
رزي دوباره سرخ شدو سرشو رو سینه لیسا گزاشت و یکمی سرشو بالا آورد طوری که نفسش به گلوی لیسا می‌خورد.
لیسا گونشو رو سر رزي گزاشت و دستاشو دورش پیچوند.
÷دوست دارم.
=منم. خیلی دوست دارم.
رزی لبخندی زدو سرشو تو گودی گردن لیسا فشار داد.
=عاشق این آرامشم.
÷منم.

Light in the dark(jensoo) Where stories live. Discover now