Wall

539 59 2
                                    

قسمت اول
کف اتاق پر از خون شده بود.
"جهیون" با بغض به بدن برادرش که جلوی چشمش روی زمین افتاده بود؛ خیره شد.
اسلحه اش را پایین آورد و چند قدم عقب رفت.
صدای خرخر اون جونور ها رو می‌شنید .
با دست خالی اش اشک هاش رو پاک کرد. زیر لب از برادرش که نتونسته بود با این بیماری مقابله کنه؛ خداحافظی کرد و...
صدای "جانی" او را از فکر بیرون آورد.
جهیون آب دهانش را قورت داد و به افرادی که سر میز نشسته بودند؛ نگاه کرد.
یک سال و خورده ای از اینکه برادرش را کشته بود می‌گذشت. ولی کابوس هایش حتی در بیداری هم رهایش نمی‌کردند.
پسر جوان دستی لای موهای مشکی اش کشید و رو به جانشینش گفت" متاسفم. حواسم پرت شد."
جانی که بعد از مرگ برادر جهیون با او همسفر شده بود؛ سر تکان داد و گفت "مخزن آبمون فقط تا چند روزه دیگه جواب میده. چند تا تیم. جستجو فرستادم بیرون ولی به. جای اینکه چیزی پیدا کنیم؛ فقط افرادمون رو از دست دادیم. از تیم آلفا فقط هفت نفر زنده برگشتن. تیم بتا هم که امروز صبح رسیدن؛ سه نفر از دست دادن. میگن تعداد مرده های پشت دیوار بیشتر شده. میدونی که اگه تعدادشون زیاد باشه دیوار ها نمیتونن ازمون محافظت کنن. "
" جیوو" تنها دختر آن جمع رو به فرمانده کمپ کرد" باید بریم سراغ نقشه بی؟ "
جهیون نفسش را بیرون داد" اگه تعداد مرده های اطراف شهر بیشتر شده باشه؛ بیرون رفتن در هر صورت حماقته. مخزناب دقیقا تا کی جواب میده؟ "
جانی کمی فکر کرد و جواب داد" با احتساب اینکه هر آدم در روز فقط یه لیوان آب بخوره؛ فکر کنم فقط یه هفته. "
پسر 24 ساله از روی صندلی اش بلند شد و به نقشه ای که به دیوار آویزان شده بود خیره شد.
_ فرمانده کانگ؟
چهارمین نفر و بزرگترین فرد جمع سرش را بالا آورد " بله؟"
_ یک هفته وقت داریم تا مردم رو آماده حرکت کنیم. ماشین ها باید دم در دروازه پشتی باشن. باید طی این چند روز همه چیز رو جوری آماده کنیم. که هر وقت نیاز بود آماده حرکت باشیم.
مرد 62 ساله که فرمانده بازنشسته ارتش بود و در کار های نظامی به آن گروه جوان کمک می‌کرد؛ از جایش بلند شد " بیشتر جنگنده هامون یا خسته ان یا تو درمونگاه. ولی مطمئنم مردم. خودشون کمکمون میکنن."
جهیون به سمت او برگشت. سری تکان داد و تشکر کرد.
مرد از اتاق نه چندان بزرگ که مقر فرماندهی حساب میشد؛ بیرون رفت و آن سه جوان را تنها گذاشت.
جیوو در حال بازی کردن با موهایش گفت" خیلی حیف شد. تقریبا یک سالی میشه ک اینجاییم. برای درست کردن اینجا خیلی زحمت کشیدیم."
جهیون دوباره به سمت نقشه برگشت "اون مکان های احتمالی که راجع بهشون حرف میزدیم کجان؟"
جیوو و جانی از روی صندلی هایشان بلند شدند و کنار جهیون ایستادند.
جانی دستش را روی نقشه کشید و نقطه ای را نشان داد.
_ اینجا یه شهرکه. دور تا دورش دیوار کشیده شده. اندازه اش برامون مناسبه و مرده ها نمیتونن از دیوار هاش رد بشن. ولی این احتمال وجود داره که به خاطر حمله های موشکی که دولت سال اول انجام داد دیوار هاش از بین رفته باشن. "
جیوو نفسش را بیرون داد و لعنتی فرستاد.
_ جای دیگه ای هم هست که بتونیم بریم؟
جانی دستش را کمی تکان داد و نقطه ای نه چندان دور از قبلی را نشان داد.
_ اینجا یه زندانه. به اندازه دیوار های اون شهرک میتونه ازمون محافظت کنه. ولی ریسکش بیشتره. نه تنها ممکنه به خاطر حمله ها خراب شده باشه؛ بلکه ممکن هم هست نتونیم پاک سازیش کنیم. حتی ممکنه حصار هاش از بین رفته باشن. ولی خوبیش اینه که این زندان و شهرک نزدیک همن. میتونیم قبل از رسیدن بهشون یه گروه به شهرک و یه گروهبه زندان بفرستیم تا وضعیتشون رو چک کنن.
جیوو نگاهی به دوستش انداخت " از کجا معلوم که دوتاشون از بین نرفته باشن؟"
جهیون به دوستش نگاه کرد و منتظر ماند تا جواب دهد.
جانی شانه بالا انداخت " خب این احتمال هم وجود داره!"
فرمانده نفسش را بیرون داد " جای دیگه ای نیست؟"
پسر سرش را تکان داد " اگه این دوتا قابل استفاده نباشن؛ هیچ جای دیگه این شهر هم نیست. "

_ پس به همین سمت میریم و دعا میکنیم یکیشون هنوز سر جاش باشه.

my life for yours | jaeroseWhere stories live. Discover now