قسمت سی و چهارم
جهیون در را پشت سرشان بست و به طرف رزی که داشت اتاق را نگاه میکرد رفت. اتاق مطالعه بود. کتابخانه ای سراسری داشت و میزی چسبیده به دیوار و مبلی سه نفره.جهیون دست دختر را گرفت و او را به طرف میز کشید. قبل از اینکه دختر حرفی بزند؛ کمرش را گرفت؛ او را بلند کرد و روی میز نشاند. رزی به چشمان او خیره شد "چی... شده؟"جهیون نفسش را بیرون داد "دستاتو بده."
دختر دستانش را جلو برد. پسر نگاهی به او انداخت و کت لی اش را درآورد.جهیون به محض دیدن دختر، متوجه زخم ها و خراش های روی دستش شده بود. پارچه ای برداشت و خیس کرد. سپس زخم های دختر را با آنها پاک کرد. رزی آخی گفت و سعی کرد به سوزش بازوهایش فکر نکند. که البته تماس دست جهیون با پوستش به این مورد کمک میکرد.
پسر جعبه کمک های اولیه را باز کرد و چسب زخمی روی آرنج و بازوی دختر زد. آخرین چسب زخم را روی شانه دختر زد و کمی رویش را مالید تا خوب بچسبد. سرش را که بالا آورد؛ نگاهش با نگاه دختر گره خورد. رزی سریع سرش را پایین انداخت. جهیون میتوانست صدای ضربان قلبش را بشنود و صورت گل انداخته اش را ببیند.
لبخندی زد و دستش را روی بازوی دختر کشید.
دختر لرزید و به او نگاه کرد. جهیون سرش را جلو برد و لب هایش را به لب های او کوبید.
با دو دست کمر دختر را گرفت و او را به خود چسباند. لب هایش را روی لب های دختر تکان داد و دستش را از زیر لباس دختر روی بدنش کشید. و بعد، وقتی دختر خودش را عقب کشید تا نفس بکشد؛ جهیون لب هایش را روی گردن او کشید.رزی ناله ای کرد و به بازوی پسر چنگ انداخت.
سرش را در گردن او پنهان کرد. جایی که جهیون به خوبی صدای نفس ها و ناله هایش را میشنید.جهیون لبه بلیز دختر را گرفت. زیر گوشش گفت " اگه میخوای ادامه ندم همین الان بهم بگو. چون اگه فقط یه بار دیگه ببوسمت دیگه نمیتونی متوقفم کنی."
رزی آب دهانش را قورت داد و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد؛ سر تکان داد. پسر را دوست داشت. نمیخواست متوقف شود. جهیون بلیز دختر را درآورد؛ سرش را پایین برد و لب هایش را روی شکم دختر کشید.
دختر سعی کرد به گرمایی که داشت تمام بدنش را میسوزاند؛ بی توجه باشد. صدایی از دهانش بیرون آمد و بازوی پسر را فشورد. جهیون کتش را درآورد و به سمتی پرتاب کرد. دستش را بالا برد و بند لباس زیر را از بازوی های دختر پایین کشید. لب هایش را به طرف سینه دختر برد و دستش را روی پایش کشید.
دختر یقه او را فشورد و در خودش جمع شد. ولی جهیون متوقف نشد. دستش را بالاتر برد و لای پاهای دختر گذاشت. رزی زیر گوش او ناله کرد.
پسر آب دهانش را قورت داد. حاضر نبود حتی لحظه ای دیگر صبر کند. لب های دختر را بوسید و دستانش را دور کمرش حلقه کرد و از روی میز بلندش کرد. رزی پاهایش را دور کمر او حلقه کرد. جهیون حتی لحظه ای دست از بوسیدن او برنداشت. خودشان را به مبل رساند و بلیزش را درآورد. هیچ کدام قرار نبود آن شب بخوابند.
ESTÁS LEYENDO
my life for yours | jaerose
Ciencia Ficciónبعد از گذشت پنج سال بیماری ای که تو دنیا پخش شده نه تنها کم نشده بلکه تمام جهان رو به هم ریخته و جمعیت جهان رو نصف کرده. کشورها دور خودشون مرز کشیدن و آخرین تلاش ها برای کشف واکسن، باعث مرگ دو سوم کشور تلاش کننده شد. بیماری خودشو مدام تغییر میداد تا...