قسمت پنجاه و پنجم
لیسا متوقف شد و به خیابان پر از مرده خیره شد.نگاهی به جهیون انداخت و گفت "این تنها راهمونه. مجبوریم از همین جا رد شیم."
جهیون به مرده هایی که دنبال هم به آرامی حرکت میکردند نگاه کرد "اگه بخوایم منتظر بمونیم خودشون برن خیلی طول میکشه."
_ پس چیکار کنیم؟جهیون به خیابان خیره شد. تعدادشان خیلی هم زیاد نبود. شاید به چهل تا هم نمیرسیدند.
از ماشین پیاده شد و رو به لوکاس گفت" میتونی ماشین برونی دیگه نه؟"
پسر گفت "خب از زمانی که گواهینامه مو گرفتم چهار سال میگذره نمیدونم... "جهیون حرفش را قطع کرد "فراموش کن ازت پرسیدم. باید ماشین و برونی."
لوکاس نفسش را بیرون و سر تکان داد.
_ جنی، سوار ماشین شو. جیسو از سانروف هوامونو و داشته باش.
نگاهی به تیانگ و لیسا انداخت و گفت" وقتشه بریم مرده هارو شکار کنیم."هر سه پارچه هایی را از ماشین درآوردند و دور مچ دست ها و پاهایشان بستند تا احتمال گاز گرفته شدن را کمتر کند.
لوکاس پشت فرمان نشست و جیسو اسلحه اش را روی سقف ماشین مستقر کرد. لیسا کلاه کاسکتش را روی سر گذاشت، سوار موتور شد اولین نفر حرکت کرد.
همه مرده ها به سمت صدا برگشتند.
صدای خرخرشان بلند شد و بدن های فاسد شده شان را به سمت لیسا کشاندند.دختر با موتورش بین آن ها حرکت میکرد و قبل از اینکه مرده ای بتواند نزدیکش شود، شمشیرش را در هوا میچرخاند و سر مرده ها اطرافش روی زمین می افتادند.
جهیون و تیانگ درست پشت سرش حرکت میکردند. مرده ها را از ماشین دور نگه میداشتند و گهگاهی هم مجبور می شدند از چاقوهایشان برای مرده هایی که خیلی نزدیک میشدند استفاده کنند.
لوکاس با سرعتی نه خیلی زیاد و نه خیلی کم، پشت آنها حرکت میکرد. جیسو با اسلحه اش از سه دوستش پشتیبانی میکرد و تا جای ممکن اجازه نمیداد مرده ها زیاد نزدیکشان شوند.
تیانگ با دختری که یونیفرم مدرسه تنش بود روبرو شد. یک طرف صورتش خورده شده بود. پسر سعی کرد صورت مرده را نادیده بگیرد و به سرش ضربه بزند.
کمی آنطرف تر جهیون مجبور شد زمانی را برای عوض کردن خشابش هدر دهد. وقتی دوباره ضامن را کشید، چهار مرده او را احاطه کرده بودند.
پسر لگدی به یکی زد و وقتی زن مرده از پشت به او حمله کرد، با قنداق اسلحه به سرش ضربه زد.
جیسو فریاد زد "تعداد کمی ازشون موندن."
و صدای شلیک دوباره بلند شد.
لیسا از موتورش پیاده شد تا باقی مرده ها را دوباره بکشد.
بعد از چند دقیقه خیابان پر از جنازه مرده ها شده بود. لیسا که تمام هیکلش خونی شده بود، به طرف آنها آمد و رو به جهیون گفت " دقيقا دوازده تا. تو؟"
جهیون نیشخندی زد" شونزده تا."تیانگ نگاهی به آنها انداخت " واقعا سر اینکه کی بیشتر مرده میکشه شرط بندی کردین؟"
لیسا سرش را به نشانه مثبت تکان داد.
جیسو از بالای ماشین فریاد زد "چرا زودتر نگفتین؟ من از هجدهمی به بعد نشمردم!"هر سه نفر با تعجب به او خیره شدند و بعد جهیون زد زیر خنده "مثل اینکه برنده مونو پیدا کردیم. "
و به طرف لوکاس رفت. پسر جوان دماغش را گرفت و سعی کرد از نگاه کردن به آن همه خون بالا نیاورد.
_ میریم سمت جنگل. اونجا یه رودخونه هست. از جاده خاکی دنبالمون بیا.
پسر سریع سر تکان داد. لیسا پشت موتورش نشست و همراه جهیون و تیانگ وارد جنگل شد.
لوکاس هم دنبالشان رفت.......
جیسو گنگش بالاست 😎✌️
YOU ARE READING
my life for yours | jaerose
Science Fictionبعد از گذشت پنج سال بیماری ای که تو دنیا پخش شده نه تنها کم نشده بلکه تمام جهان رو به هم ریخته و جمعیت جهان رو نصف کرده. کشورها دور خودشون مرز کشیدن و آخرین تلاش ها برای کشف واکسن، باعث مرگ دو سوم کشور تلاش کننده شد. بیماری خودشو مدام تغییر میداد تا...