Girls Night

141 33 1
                                    

قسمت بیست و پنجم
رزی شیر را باز کرد و قطره های آب روی پوستش را حس کرد.

کنار او جنی با خوشحالی دست هایش را زیر دوش گرفته بود "خدای من... باورم نمیشه داریم دوش میگیریم."

جیسو بانداژ روی زخمش را باز کرد "تا میتونی استفاده کن که احتمالا دیگه همچین جایی پیدا نمیکنی."

رزی موهایش را خیس کرد "از آخرین باری که حموم کردم خیلی میگذره. من و مادرم مجبور بودیم تو رودخونه خودمونو بشوریم."

جنی هم دستی لای موهایش کشید" مادرت کجاست؟ "
_ مرده.

جنی شانه بالا انداخت "مامان منم همینطور. "
جیسو بالاخره خودش را خیس کرد" بسه دیگه. حرفای ناراحت کننده نزنین."
جنی به او نگاه کرد" تو بگو... از چی حرف بزنیم؟ "

جیسو به رزی نگاهی انداخت" اون شهری که جهیون ازش حرف میزنه رو دیدی؟"

دختر کوچکتر سر تکان داد " نه. قبل از اینکه بتونم، مرده ها بهمون حمله کردن."
جنی چشمانش را بست و زیر آب رفت" پس تازه جهیون رو دیدی؟ "

رزی موهای خیسش را در دست گرفت" یک هفته و خورده ای. اون منو از دست گله ای که به شهر حمله کرد؛ نجات داد. "

جیسو آه کشید" اگه واقعا اردوگاهی وجود داشته باشه؛ دلم میخواد قبل از مرگم ببینمش. "
جنی خندید "شاید بالاخره بتونی اونجا با تیانگ ازدواج کنی. ببینم تو شهرتون کشیش هم دارین؟"

سه دختر خندیدند. صدای خنده هایشان داخل حمام می‌پیچید. انگار آن لحظه تنها چیزی که مهم بود؛  یک شب دخترانه بود.

                   ...........

یوتا بعد از اینکه مطمئن شد هیچ راهی برای مرده ها وجود ندارد تا وارد پاسگاه شوند؛ روی صندلی ای نشست و نفسی کشید.
تیانگ هم کنارش آمد و نشست.
در پاسگاه باز شد و جهیون همراه با لوکاس وارد شدند.

لوکاس دو کیف بزرگی که دستش بود را روی زمین گذاشت. جهیون در را پشت سرشان بست و گفت "اون دوتا کیف دست لوکاس همش لباسه. این یکی هم یکم خوراکیه."
سپس پیش یوتا و تیانگ نشست. و هر چهار پسر باهم منتظر نوبت حمامشان ماندند.

my life for yours | jaeroseWo Geschichten leben. Entdecke jetzt