forty one

6.1K 640 1.8K
                                    

پک عمیقی به سیگار بین انگشتاش میزنه و نگاهشو از نمای نئوکلاسیک اون کلیسای بزرگ میگیره

تقریبا نیم ساعته که بیرون از محوطه ی کلیسا مشغول سیگار کشیدنه، جوری که نفس هاش به خس خس افتادن

اما راهی به جز این برای آروم کردن اعصاب تحریک شده ش سراغ نداره

به جز پسرک چشم عسلیش...

که از اون کلیسا بیرون بیاد و با وجود اینکه دردش از همون چشمای غمگین نشأت گرفته درمونش بشه...

نگاه عصبی ای به پاکت خالی سیگارش میندازه و همون لحظه عطر خنک و مردونه ی آشنایی مشامشو پر میکنه

و همین کافیه تا نگاهشو بالا بیاره و با چهره ی بهم ریخته اما زیبای اون الهه ی شرقی رو به رو بشه

صورت رنگ پریده و چشمای روشنش که قرمز و نم دارن درد میشن به جونش

بازم گریه کرده و این از کبودی های محو دور چشماش و مژه های بهم گره خورده ش پیداست

اما این ذره ای از زیباییش کم نکرده... در عوض حتی زیباترم جلوه میکنه

اون فرشته غمگینی که تا همین چند لحظه پیش مشغول دعا کردن برای آرامش روح مادرش بوده و حالا با تمام آشفتگی ای که چهره شو درگیر کرده بازم لبخند به لب داره باعث میشه تا مرد بزرگتر دلش بخواد قلبشو از سینه ش بیرون بیاره و تقدیمش کنه

لی_زین

بی هوا و بدون مقصود خاصی اسمشو صدا میزنه و به لبخند شیرینش عمق میده

زی_جان زین

نگاه نم دارشو از چشمای پر تحسین و براق مردش میگیره و به سیگاری که بین انگشتاش مشغول سوختنه میدوزه

و همین کافیه تا لیام به خودش بیاد و بعد از چند لحظه با تن صدای پایینی لب باز کنه:

لی_وقتی ناراحتی بهم میریزم

بلافاصله نگاهشو پایین میندازه و سوزش قفسه ی سینه شو نادیده میگیره

صدای خش داری که از شدت گرفتگی به زحمت از حنجره ش خارج میشه بوی غم و نا میده

اما زین به آرومی فیلتر نیم سوخته ی سیگارو از دستش میگیره و با لحنی که ارتعاش ضعیفی داره به حرف میاد:

زی_وقتی به خاطر من سیگار میکشی بهم میریزم

بلافاصله فیلتر سیگارو توی پاکت خالی شده ی بین دستای اون مرد خاموش میکنه و وقتی نگاهشون به هم گره میخوره با چشمای پر شده از اشکش لبخند میزنه

لی_قلبم...

مکث کوتاهی میکنه و با آشفتگی ادامه میده:

لی_قلبم نمیزنه وقتی چشمات پر اشکه

همزمان با اتمام جمله ش یکی از دستاشو دور گردن اون پسر و دست دیگه شو دور کمرش حلقه میکنه

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now