.
.
.
.
.
.زی_فاک به همتون اینجا خیلی سرده
بی وقفه غر میزنه و در حالی که صداش از زیر شال گردن لیام که دور گردن و دهنش پیچیده شده خفه شنیده میشه از تله کابین بیرون میاد
هر دو دستشو توی جیبای کاپشنش فرو میبره و طی چند ثانیه صدای دادش بالا میگیره:
زی_از همتون متنفرم
اما تنها چیزی که نصیبش میشه انگشت فاک لویی و نگاه بی حس کاراس
دن_چقدر غر میزنی زین
زی_تو ساکت
پرخاش میکنه و نگاه بدی به اون پسر که چشماش هیچ تفاوتی با چشمای لیام ندارن میندازه
زی_هنوز به خاطر اون عنکبوتای فاکی که انداختی تو قهوه ام ازت بدم میاد
دن بی هیچ حرفی نیشخند میزنه و در حالی که سعی داره سر نخوره به سمت کافه ای که کمی دورتر ازشون قرار داره میره
کاری که باعث میشه زین با تأسف چشماشو بچرخونه:
زی_این انصاف نیست که دوتا ورژن از لیام "عوضی" تو زندگیم باشه
همون لحظه صدای لیام از فاصله ی نسبتا کمی به گوشش میرسه:
لی_بیب
درست کنار اون پسر متوقف میشه و زین از لحن آروم و نگاه عادیش متوجه میشه که حرفشو نشنیده
لی_قبل از اینکه بریم تو باید یه چیزی بهت بگم
زی_زیپ کاپشنتو ببند
به آرومی گوشزد میکنه و نگاه منتظرشو به چشمای اون مرد میدوزه تا ادامه ی حرفشو بزنه
لی_بچه ها توی این کافه یه تولد کوچیک برات گرفتن
زین کاپشنشو بالا میکنه و با نگرانی محوی ادامه میده:
لی_نمیدونم چجوری فهمیدن اما قصدشون فقط خوشحال کردنته
زی_میدونم
به آرومی زمزمه میکنه و نگاهشو به در اون کافه میدوزه
لی_پس ناراحت نباش
زی_نه...
نگاهشو به سمت لیام برمیگردونه و خیره به اون تیله های شکلاتی لبخند میزنه:
زی_دیگه ناراحت نیستم از اینکه امروز روز تولدمه...
دیشب با یاسر حرف زدم... صبحم یه خواب خوب دیدم
لبخندش عمق میگیره و چیزی که از ذهنش میگذره رو به زبون میاره:
زی_فکر کنم خواب مادرمو دیدم...
میگفت خوشحاله و این به خاطر اینه که امروز تولد منه
لیام که لبخند اون پسرو میبینه و محتوای حرفاشو میشنوه خیالش راحت میشه و متقابلا لبخند میزنه
STAI LEGGENDO
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne