.
.
.
.
.
.
.گاز بزرگی از سیب سرخ بین انگشتاش میزنه و سمت کاناپه حرکت میکنه تا سریال مورد علاقشو ببینه اما با صدای زنگ در سرجاش متوقف میشه.
_همین دوساعت پیش اینجا بودی تاملینسون
از اونجایی که تو این ساعت از روز کسی جز لویی نمیتونه پشت در باشه زیرلب غرغر میکنه و بعد از قورت دادن محتوای دهنش سمت در میره.
_مگه نگفتم دیگه مزاحمم....
حرفش با باز کردن در و دیدن اون چهره ی غریبه اما آشنا نصفه میمونه و سیب گاز زده از دستاش رها میشن.
_کارا؟کارای عزیزم تویی؟چقدر بزرگ شدی؟
مرد مُسِن با شوق وصف نشدنی و چشمای براق شدش میگه و قدمی جلو میذاره تا وارد خونه بشه اما کارا به سرعت درو میبنده و بهش تکیه میده.
درسته که اون مرد شکسته شده و سفیدی موهاش توی چشم میزنن اما کارا هیچوقت نمیتونه اون چهره رو فراموش کنه.
چهره ی مردی که فقط اسم پدر رو به دوش میکشه و هیچ بویی از پدر بودن و پدری کردن نبرده.
چطور تونسته بعد از این همه سال برگرده و با چسبوندن یه عزیزم ته اسم مثلا تک دخترش بخواد پاشو توی خونش بذاره؟
دستاشو مشت میکنه و صدای نفسای تند و عصبیش بین التماسای مردی که تقاضای دیدن و حرف زدن باهاشو میکنه شنیده نمیشن.
_کارا خواهش میکنم درو باز کن دخترم بذار باهات حرف بزنم!
خونش به جوش میاد از شنیدن صداشو از در فاصله میگیره:
_از اینجا برو...گورتو گن کنو دیگه هیچوقتم برنگرد...من تمایلی به شنیدن حرفات ندارم...برو و راحتم بذار
صدای فریادش باعث سکوت مملوء از ناامیدی اون مرد میشه و در عوض صدای گریه های دردناکش به گوش اون دختر میرسن.
_منو ببخش کارای عزیزم من...
_گفتم از اینجا برو نمیخوام صداتو بشنوم
با صدای گرفته و حنجره ی خراشیده شدش داد میزنه و دستشو روی صورت خیس از اشکش میکشه.
اون مرد حق نداره بعد از این همه سال برگرده و احساساتشو به بازی بگیره.حق نداره بیاد و باعث آزرده خاطر شدنش بشه.پس این همه سال کجا بوده؟
موهای بهم ریختشو پشت گوشش میزنه و دستشو روی قلب ناآرومش میذاره.
متنفره از رجوع کردن به گذشته ای که حکم تزریق درد تو وجودشو داره و بس.
با زنگ خوردن گوشیش به خودش میاد و متوجه میشه که تقریبا نیم ساعته وسط اتاق وایساده و غرق افکار مسمومش شده.
دیگه هیچ صدایی از بیرون نمیاد.نه صدای حرف زدن نه صدای گریه کردن.حتما رفته.کاری که توش استعداد زیادی داره.رفتن.فرار کردن.درد دادن.
![](https://img.wattpad.com/cover/202604572-288-k798852.jpg)
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشین ها بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی ان تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne