زی_میشه عکس قبلی رو یه بار دیگه ببینم؟
رو به دختری که کنترل لپ تاپ رو به عهده داره میپرسه و منتظر به مانیتور نگاه میکنه
زی_به نظرم این عکس برای جلد کاتالوگ خوب باشه فقط...
با دقت بیشتری به عکس نگاه میکنه و بعد از چند ثانیه ادامه میده:
زی_این زاویه فوق العاده س فقط باید زنوو رو یکم بیاریم جلوتر تا باریکه های نور روی بدنه ش پخش بشن بعدم لی... آقای پین باید تاییدش کنه
همزمان با اتمام حرفش صدای آشنایی توجهشو جلب میکنه
+زین
با دیدن ریچارد که فقط چند متر ازش فاصله داره رو به اون دختر ادامه میده:
زی_برمیگردم
عقب گرد میکنه و رو به اون مرد لبخند میزنه
زی_هی ریچ
ریچ_حالت چطوره؟
دستای گرمشون به هم گره میخورن و در همون حین چند قدم از گروه فیلم برداری فاصله میگیرن
زی_خوبم
با حفظ لبخندش جواب میده و زیر نگاه خیره و شیفته ی اون مرد کمی احساس معذب بودن میکنه
زی_چیزی شده؟
پرسیدن همین سوال از سمتش کافیه تا اون مرد از نگاه خیره ش دست برداره و بعد از چند ثانیه به حرف بیاد
ریچ_قبل از اینکه بیام جلو داشتم بهت نگاه میکردم
مکثی میکنه و با لبخند ادامه میده:
ریچ_خیلی پرستیدنی برام جلوه میکردی
محتوای حرفا و نگاه تحسین بر انگیزش باعث میشه زین از حرف زدن عاجز بشه و با چشمایی که به رگه هایی از بهت و حیرت آغشته شدن بهش نگاه کنه
«از ریچارد فاصله بگیر»
با صدای آشنایی که توی ذهنش پخش میشه بی اختیار هول میکنه و مغزش به فاصله گرفتن از اون مرد فرمان میده
زی_عامم... فکر کنم که من... باید برم... خوشحال شدم دیدمت ریچ... بعدا بازم میبینمت... شایدم نبینمت... بای
تند تند و پشت سرهم میگه و زیر نگاه متعجب اون مرد به سمت گروه فیلم برداری حرکت میکنه
«به اسم صداش نکن»
بار دیگه اون صدای آشنا توی ذهنش پخش میشه و همین کافیه تا ضربه ی نسبتا محکمی به شقیقه ش وارد کنه و زیرلب غر بزنه:
زی_از سرم برو بیرون پین
ریچارد بدون برداشتن نگاهش از روی قامت اون پسر به ستون پشت سرش تکیه میده
سوییشرت مشکی رنگی که تنشه بیش از حد براش آشناس
با کمی فکر کردن یادش میاد که قبلا تن لیام دیدتش
ESTÁS LEYENDO
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanficمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne