با پیچیدن عطر خوشایندی زیر بینیش هُشیار میشه و بعد از گذشت چند ثانیه پلکاشو از هم فاصله میده
اینطور که به نظر میاد صبح شده و قراره مثل تمام این دو هفته سردرد بدی به سراغش بیاد که فقط و فقط با کشیدن چند نخ سیگار کمی آروم میگیره...
نگاه سردرگمی به اطراف میندازه و بوی اون عطر آشنا که رو تن رختخوابش پخش شده و مشامشو پر کرده گیجش میکنه
عطری که قبل از این از بین گردن و شونهی صاحبش مشامشو پر میکرده!
لی_زین
با امیدواری آشکاری اسم پسرشو صدا میزنه و خدا خدا میکنه که توهم عطر تنشو نزده باشه...
اما بعد از گذشت چند دقیقه با غم عمیقی که کنج دلش خونه کرده سرجاش نیم خیز میشه و همین کافیه تا قفسه سینه ش تیر بکشه...
"دردی که جمع شدن چهره ی رنگ پریده شو به دنبال داره"
و وقتی پلکاشو روی هم فشار میده صحنه های محوی از شب گذشته ذهنشو پر میکنه
جوری که از بابت حضور داشتن زین کنار خودش و توی اون اتاق مطمئن میشه اما حالا خبری از اون پسر نیست
انگار که مثل دو هفته پیش از اون خونه رفته و تنها چیزی که جا گذاشته بوی عطرشه...
همینقدر غم انگیز که مرد بزرگتر مجبوره با خیالش به زندگی ای که رنگ سیاه در و دیوارشو پوشونده ادامه بده
شایدم پسرکش هیچوقت به اون خونه برنگشته و تصاویر محوی که ذهنشو پر کردن زاده ی تخیلاتشن!
اما آخه مگه الان به غیر از حضور اون فرشته ی طلایی کنار خودش خواهان چیز دیگه ایم هست؟
زی_صبح بخیر
با شنیدن صدای اون پسر از فکر بیرون میاد و به سرعت نگاهشو بالا میاره
داره درست میبینه؟
پسرک چشم عسلی ای که تیشرت قرمز رنگی تنشه و لیوان شیر داغی بین دستاش قرار داره زین خودشه؟
"منظره ی رو به روش به حد والایی براش غیر واقعی جلوه میکنه"
لی_تو...
زی_برات شیر داغ کردم
به آرومی زمزمه میکنه و بدون اینکه از حالت چهره ش حس خاصی منعکس بشه لبه ی تخت میشینه
لی_تو نرفتی!
لحنش به رگه هایی از بهت و تعجب آغشته س و حالا که به هدبورد تخت تکیه داده بهتر میتونه صورت اون پسرو ببینه
زی_یکم دیگه میرم
لیوان بین دستاشو به سمت لیام می گیره و نگاه منتظرشو به تیله های شکلاتیش میدوزه اما اون مرد ترجیح میده فرصتی که نصیبش شده رو با خوردن شیر گرم تلف نکنه
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne