بدون برداشتن نگاه براقش از اسکرین گوشیش شِیک نوتلاشو مزه میکنه و به یکباره نگاهشو بالا میاره
زی_لیام
لی_جان
زی_میای عکسی که دیروز گرفتیمو باهم پست کنیم؟
با هیجان میپرسه و نگاه گیج اون مرد رو از نظر میگذرونه
زی_الان خیلیا فکر میکنن رابطه ی ما جدی نبوده و بهم خورده
گوشیشو بالا میاره و عکسی که دیروز گرفتنو به لیام نشون میده
زی_اینجوری میتونیم بهشون نشون بدیم رابطمون خراب شدنی نیست و کنار هم خوشحالیم
"اما اون مرد علاقه ی چندانی نشون نمیده"
لی_ممکنه خیلی هِیت بگیریم بیبی من برای خودم نگران نیستم اما تو...
قبل از اینکه بتونه جمله شو ادامه بده پسر کوچیکتر به حرف میاد:
زی_من به حرفاشون اهمیت نمیدم لیام
اون موقع که فکر میکردن تو با من به الینا خیانت کردی خیلی بهم هیت دادن اما برام مهم نبود چون من نه هیچکدوم از اون چیزایی که بهم نسبت میدادن نبودم نه کار اشتباهی کرده بودم
در این موردم به حرفا و نظرات منفیشون اهمیت نمیدم چون ما هیچ کار اشتباهی انجام ندادم
ما فقط میخوایم عشقی که به هم داریمو بهشون نشون بدیم تا ثابت کنیم این اونا ان که دارن اشتباه میکنن
مکث کوتاهی میکنه و با احتیاط ادامه میده:
زی_تو به حرفاشون اهمیت میدی؟
لی_نه عزیزم
زی_پس خوبه
لبخند میزنه و گوشیشو جوری نگه میداره که لیامم بتونه اون عکس رو ببینه
"تصویری که دست زین با تتوی ماندلایی که روز دوم سفرشون به پاریس تتو کرده توی دست لیام قرار داره"
و از همه مهم تر اینکه قراره با کپشن "Love" توی صفحه ی اینستاگرام هردوشون پست بشه
لی_این خیلی قشنگه بیبی
زی_آره
بدون بالا آوردن سرش جواب میده و لبخند شیرینش عمق میگیره
لی_لبخندتو میگم
به آرومی زمزمه میکنه و وقتی اون پسر نگاهشو بالا میاره روی لب های خوش رنگشو میبوسه
لی_زین
زی_جان
لی_بیا با من زندگی کن
بی مقدمه به زبون میاره و نگاه متعجب زین رو از نظر می گذرونه
زی_چی؟
لی_دلم میخواد باهم تو یه خونه زندگی کنیم
مکث کوتاهی میکنه و انگشت شستشو روی گونه ی پسرش میکشه
ESTÁS LEYENDO
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanficمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne