.
.
.
.با قرار گرفتن برش پیتزایی جلوی دهنش از فکر بیرون میاد و سر به دو طرف تکون میده
ک_بس کن زین دو روزه هیچی نخوردی داری دیوونم میکنی دیگه
با حرص میگه و برش پیتزارو به لبای زین فشار میده اما زین دستشو کنار میزنه و زانوهاشو محکمتر بغل میکنه.
لو_پیشنهاد ویژه ی سرآشپز، تایر نیم پز با سپر سرخ شده. چطوره مالیک؟
لویی در حالی که روی کاناپه دراز کشیده با دهن پر میگه و جعبه ی پیتزارو روی شکمش جا به جا میکنه.
زین برو بابای زیرلبی نثارش میکنه و سرشو روی زانوهاش میذاره.
ک_اذیتش نکن
بی صدا رو به لویی لب میزنه و لویی چشماشو میچرخونه
زی_من ماشین میخوام
با غم میگه و زانوهاشو محکمتر بغل میکنه.
_میشه بپرسم اونی که اون بیرونه چه کوفتیه اگه ماشین نیست
لویی سرجاش میشینه با کلافگی میپرسه.
زی_اون موزِ!
لو_چی؟
زی_اون موزِ من بلوبری میخواستم
کارا و لویی با گیجی بهم نگاه میکنن
لو_نخیر این خیلی حالش بده داره از دست میره
کارا با نگرانی نگاهی به زین میندازه و روی کاناپه کنارش میشینه.
ک_میخوای کاتالوگای جدید بوگاتی رو باهم ببینیم؟
زی_نه
ک_بریم بیرون با لایکان دور بزنیم؟
زی_نه
لویی خودشو کنار زین روی کاناپه پرت میکنه و میچسبه بهش
لو_سریع و خشنو ببینیم باهم؟حاضرم برای ده هزارمین بار اون کوفتی رو باهات ببینم.
زی_نه
لو_میخوای با ماشین اسباب بازیات باهم بازی کنیم؟
زین سرشو برمیگردونه نگاه بدی به لویی میندازه
زی_نه
سرشو روی زانوهاش میذاره و چشماشو میبنده
لو_زین...منو ببین...زین...پاشو...ببینمت...دیکهد...منو نگاه کن
لویی به زور سر زینو سمت خودش برمیگردونه و تقریبا انگشتاشو توی چشماش میکنه تا چشماشو باز کنه.
زی_ولم کن لو میخوام برم خونه
با بی حوصلگی میگه و به خاطر دستای لویی دو طرف صورتشو جمع شدن لباش رو به جلو نامفهوم حرف میزنه.
لو_خیلی خب پاشو باهم بریم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.ساعت رو دیوار 9 صبحو نشون میده و سومین روزیه که اون پسر بدون اینکه تمام شبو پلک روی هم بذاره طلوع خورشیدو دیده.
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne