Two days laterتقه ی کوتاهی به در اتاق لیام میزنه و چندلحظه بعد درحالی که سعی داره کوچکترین سر و صدایی ازش درنیاد وارد اون اتاق میشه
نگاه کوتاهی به اطراف میندازه و با دیدن مرد بزرگتر که پشت میز کارش نشسته و مشغول صحبت با تلفنه به سمتش قدم بر میداره
ماگِ بین دست هاشو که از شیر داغ پر شده روی میز میذاره و بعد از چک کردن دمای بدن اون مرد خودشو روی قسمت خالی از وسیله ی میز بالا میکشه
"خداروشکر تب نداره"
از ذهنش میگذره و بالاخره بعد از دو روز مراقبتِ تمام وقت از دوست پسرش خستگیش در میره
حالا که حالش کاملا خوبه و از صبح تاحالا که نزدیک ظهره مشغول رسیدگی به کارای عقب افتادشه خیال اون پسر رو راحت کرده
لی_ممنون عزیزم
با صدای لیام که به نظر میاد جلسه ی تلفنیش تموم شده باشه از فکر بیرون میاد و لبخند میزنه
زی_تا گرمه بخورش
لیام بی هیچ حرفی سر تکون میده و ماگ مشکی رنگشو از روی میز برمیداره
تو این بین نگاه پسر کوچیکتر به پوست جوهر خورده ی دستش دوخته میشه و اون طرح های زیبا رو با چشمای براقش تحسین میکنه
زی_میخوام روی دستم ماندلا تتو کنم
به آرومی زمزمه میکنه و سر انگشت اشاره شو روی تتوی طرح رزِ اون مرد میکشه
لی_قشنگه
با لبخند جواب میده و ماگ خالی شده شو کنار میذاره
زی_کارِت کی تموم میشه؟
لی_تقریبا نیم ساعت دیگه... چطور؟
زی_مهمون داریم
لی_کی؟
زی_بپرس "کیا"
از روی میز پایین میاد و با دیدن چهره ی بی حوصله ی لیام به خنده میوفته
زی_گفتی اون دوستت که تراپیسته اسمش چیه؟
لی_ادوارد هریسون
زین بی هیچ حرفی سر تکون میده و ساعت گوشیشو چک میکنه
زی_صبح که با الینا حرف میزدم گفت دلش برات تنگ شده
لی_بهش زنگ میزنم
نگاهشو از صفحه ی لپ تاپش میگیره و به چشمای اون پسر میدوزه
لی_حااش خوب بود؟
زی_آره... بهش گفتم این دو روز حالت خوب نبود که نتونستی بهش زنگ بزنی
لی_ممنون عزیزم
مکث کوتاهی میکنه و با یادآوری موضوعی ادامه میده:
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne