seventeen

5.2K 803 831
                                    

07:30am

با چشمای نیمه باز و خمار از خوابش دستشو زیر بالشش میبره و گوشیشو بیرون میکشه

زی_فاک به هرکی پشت خطه

وقتی دکمه ی اتصال تماسو میزنه و گوشیشو کنار گوشش میذاره با خواب آلودگی میگه و بلافاصله چشماش بسته میشن

ک_فاک به خودت و بچه ی نداشتت آشغال

صدای جیغ مانند کارا باعث میشه سر جاش بپره و پلکاش به سرعت از هم فاصله بگیرن

زی_چه مرگته سر صبحی؟

متعجب میپرسه و دستشو به چشماش میکشه تا گرهی که بین مژه هاش افتاده و تقریبا جلوی دیدیشو گرفته باز کنه

ک_مگه تو امروز جلسه نداری شل مغز...ساعت هفت و نیمه، پاشو لشتو جمع کن

آخر حرفشو داد میزنه و بلافاصله صدای پر شیطنت و خوشحال لویی از پشت گوشی شنیده میشه:

لو_یوهو! پین کونت میذاره!

زی_خفه شو

با پرخاش میتوپه بهشو به سرعت از جاش بلند میشه

زی_فاک به این زندگی من هنوز خوابم میاد

درحالی که سمت دستشویی پرواز میکنه تقریبا داد میزنه و تیشرتشو از تنش درمیاره

چند دقیقه بعد از دستشویی بیرون میادو لباسایی که از شب قبل آماده کرده رو تنش میکنه

دستی به موهای بهم ریختش میکشه و بعد از برداشتن وسایلش از اتاق بیرون میره

پله هارو طی میکنه و وارد آشپزخونه میشه

زی_صبح...

به محض دیدن یاسر که مثل چند روزِ گذشته موقع خوردن صبحانه پشت میز نشسته و مشغول روزنامه خوندنه چند ثانیه مکث میکنه و بعد با دزدیدن نگاهش از اون مرد زیرلب حرفشو ادامه میده:

زی_بخیر

آن_صبح بخیر عزیزم

آنیلا با لبخند جوابشو میده و روی پیشونیشو میبوسه

زین با عقب کشیدن صندلی پشت میز جا میگیره و به ساعتش نگاه میکنه

وقت کم داره اما نمیتونه بدون صبحانه خوردن از خونه بیرون بره چون این وعده ی غذاییِ مورد علاقشه و به هیچ وجه نمیتونه ازش بگذره!

وقتی فنجون چایی جلوی روش قرار میگیره تشکر میکنه و مشغول خوردن صبحانش میشه اما چیزی که ذهنشو درگیر کرده این اجازه رو بهش نمیده تا بتونه تمرکز کافی رو روی خوردن وعده ی غذایی مورد علاقش داشته باشه

چجوریه که یاسر قبلا حتی به خوردن یه عصرونه ی خشک و خالی با اون دو نفر، مخصوصا زین رضایت نمیداد اما از چند روز پیش تا الان تقریبا سر همه ی وعده های غذایی پشت میز پیداش میشه!؟

Car Lover [Z.M]~[completed]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant