07:30am
با چشمای نیمه باز و خمار از خوابش دستشو زیر بالشش میبره و گوشیشو بیرون میکشه
زی_فاک به هرکی پشت خطه
وقتی دکمه ی اتصال تماسو میزنه و گوشیشو کنار گوشش میذاره با خواب آلودگی میگه و بلافاصله چشماش بسته میشن
ک_فاک به خودت و بچه ی نداشتت آشغال
صدای جیغ مانند کارا باعث میشه سر جاش بپره و پلکاش به سرعت از هم فاصله بگیرن
زی_چه مرگته سر صبحی؟
متعجب میپرسه و دستشو به چشماش میکشه تا گرهی که بین مژه هاش افتاده و تقریبا جلوی دیدیشو گرفته باز کنه
ک_مگه تو امروز جلسه نداری شل مغز...ساعت هفت و نیمه، پاشو لشتو جمع کن
آخر حرفشو داد میزنه و بلافاصله صدای پر شیطنت و خوشحال لویی از پشت گوشی شنیده میشه:
لو_یوهو! پین کونت میذاره!
زی_خفه شو
با پرخاش میتوپه بهشو به سرعت از جاش بلند میشه
زی_فاک به این زندگی من هنوز خوابم میاد
درحالی که سمت دستشویی پرواز میکنه تقریبا داد میزنه و تیشرتشو از تنش درمیاره
چند دقیقه بعد از دستشویی بیرون میادو لباسایی که از شب قبل آماده کرده رو تنش میکنه
دستی به موهای بهم ریختش میکشه و بعد از برداشتن وسایلش از اتاق بیرون میره
پله هارو طی میکنه و وارد آشپزخونه میشه
زی_صبح...
به محض دیدن یاسر که مثل چند روزِ گذشته موقع خوردن صبحانه پشت میز نشسته و مشغول روزنامه خوندنه چند ثانیه مکث میکنه و بعد با دزدیدن نگاهش از اون مرد زیرلب حرفشو ادامه میده:
زی_بخیر
آن_صبح بخیر عزیزم
آنیلا با لبخند جوابشو میده و روی پیشونیشو میبوسه
زین با عقب کشیدن صندلی پشت میز جا میگیره و به ساعتش نگاه میکنه
وقت کم داره اما نمیتونه بدون صبحانه خوردن از خونه بیرون بره چون این وعده ی غذاییِ مورد علاقشه و به هیچ وجه نمیتونه ازش بگذره!
وقتی فنجون چایی جلوی روش قرار میگیره تشکر میکنه و مشغول خوردن صبحانش میشه اما چیزی که ذهنشو درگیر کرده این اجازه رو بهش نمیده تا بتونه تمرکز کافی رو روی خوردن وعده ی غذایی مورد علاقش داشته باشه
چجوریه که یاسر قبلا حتی به خوردن یه عصرونه ی خشک و خالی با اون دو نفر، مخصوصا زین رضایت نمیداد اما از چند روز پیش تا الان تقریبا سر همه ی وعده های غذایی پشت میز پیداش میشه!؟
VOUS LISEZ
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشین ها بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی ان تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne