*چی شد ازمایش دادی؟
-یونگیا در حد مرگ با اون فیلمشون تحریک شدم بالاخره اون ازمایش فاکی رو دادم
*خوبه کی جوابش میاد؟
-فردا،حواست باشه تهیونگ نباید چیزی بفهمه
*باشه بابا بهش نمی گم جئون فاکر جونگ کوک به خودش و اسپرمش شک داره(خنده)
-مرض تو جای من بودی چی فکر می کردی؟اون از اصیل ترین خانواده کیمه که امگاهاشون علاوه بر زیبایی تو اوردن توله های قدرتمند و زیبا زبانزد همه ان
*همچین میگی انگار خودت از تو جوب اومدیخوب الفاهای جئون هم به قدرت و فاکری هم به اسپرم های قویشون که منجر به وجود اومدن توله های قوی میشه مشهورن
-نمی دونم چی بگم دوساله با تهیونگ ازدواج کردم بعد از اون همه هیت بعد از اون همه تلاش هنوز یه توله کوچولو نداریم
نامجون و جین رو ببین شیش ماهه ازدواج کردن الان جین بارداره
*هی ببین تو نمی تونی اونارو با خودتون مقایسه کنی
-هنوزم عذاب وجدان دارم با چه رویی تو هیت تهیونگ یواشکی یکم از روان کننده شو برداشتم و دادم به ازمایشگاه
*واقعا تو این کارو کردی؟
-اره خوب چیکار کنم اول شکم به اون رفت ولی خوب نمی دونستم اون کاملا باروره دکتر گفت
*نمی دونم چی بگم بهتره تا فردا صبر کنیم
-وای الهه ماه منو به خاطر کارم به خاطر خودخواهیم داره مجازات میکنه
*داری به هیونا فکر می کنی؟دخترک معصوم بعد از رد شدن توسط جفت مقدر شدش خیلی سختی کشید درد قلبش یه طرف و جوری که جامعه به عنوان امگای رد شده بهش نگاه میکرد یه طرف
واقعا خیلی خودخواهی با اینکه به بدترین شکل اونو رد کردی هنوزم دوست داشت اگه خانوادت نبودن معلوم نبود اون دختر امگا چه بلایی سرش میومد
اگه بگم حال الانت بخاطر کاری که با اون کردیه دروغ نگفتم
-هیونگ هیونا یه بخش از اون کارای وحشتناک منه تو از کارایی که کردم نمیدونی.نمیدونی چجوری تهیونگ رو از جفتش دور کردم زندگیم به عنوان مرد خیلی به کثافت کشیده شده ست
*اه کی حال داره در رو باز کنه
#سلاااام به بروبچ چیه کوکی هیونگ تو همی؟؟؟
* ولی مثل اینکه تو خیلی کوکی، نامجون
#کجا حالم کوکه؟تا جین رو به اموزشگاهش رسوندم سه ساعت طول کشید از کنار هر مغازه ای که رد می شدیم یه چیزی هوس میکرد مجبورم می کرد بخرم اخرشم که می گفتم چقدر میخوری می گفت تو یه نفری من سه نفر
*اوووووو نامجون دوقلو دارین؟
#اره از رو رایحه شون مشخصه،هردوتاشون الفان ولی من دلم یه دختر بچه امگا می خواست
-خدا رو شکر کن بهت توله داده
(بعضیا تو حسرتش موندن)جمله اخرو زیر لب گفت و از خونه یونگی بیرون زد
#این چش بود؟
*هیچی بابا هرچند روز میاد اینجا پاچه می گیره(یونگی جمش کرد نمی خواست رازهایی که جونگ کوک گفته بود پیش نامجون فاش بشه)
کلید رو تو در گذاشت چرخوند و وارد خونه شد
خونش پر شده بود از بوی خوش بلوبری رایحه کسی که تا نغز و استخون عاشقش بود و برای رسیدن بهش دست به چه عوضی بازی هایی نزده بود
تهیونگ رو دید که تو اشپزخونه به اون الفای کوچولو غذا میده و با ذوق می خنده
اون الفای کوچولو خیلی برای ته شیرین بود اون الفای سه ساله با وجود سن کمش مادرشو سال گذشته از دست داده بود
اون بچه می خندید و ته رو جای مادر نداشتش تصور می کرد و اونو پاپا صدا می کرد و می خندید و کوک به این فکر می کرد چقدر خوب میشد که توله خودشونو داشته باشن
تو همین افکار بود که زنگ در به صدا در اومد
+اوه کوک سلام از کی اینجایی؟؟؟
-سلام عزیزم همین الان اومدم برو در رو باز کن تا کِن خوشو نکشته
+باشه عزیزم تو برو استراحت کن اوه سلام کن
$سلام ته سوهو رو بده ببرم
+باشه بیا داخل استراحت کن
$نه مزاحمت نمی شم این چند وقت خیلی اذیت شدی یه پرستار مورد اطمینان پیدا کردم منتها هفته بعد میاد و سوهو رو نگه میداره لطفا این هفته رو هم تحمل کن
+این چه حرفیه در حالی که سوهو رو به اون یکی دستش داد و پیشونیش رو به پیشونی سوهو چسبوند و گفت ما الان رفیقیم مگه نه؟
-سوهو خندید و مچ دستش رو باز و بسته کرد
×پ...پاپا
بعدم صورتشو تو گردن ته قایم کرد
+کن اتفاقا می خواستم در این رابطه باهات صحبت کنم خب من بچه ندارم کسی هم نیست که سرمو باهاش گرم کنم من موندم و چندتا خدمتکار توی عمارت واقعا تنهام و احساس افسردگی می کردم ولی با اومدن سوهو همه چی عوض شد ازت می خوام سوهو رو پیش من بزاری
$نه ممکنه الفات ناراحت بشه میدونی که
+نه بابا الفای منم مثل تو دقیقا موقعی که تو میای دنبال سوهو اونم میاد بعدشم کوک سوهو رو دوست داره
$باشه اگه مشکلی پیش نمیاد منم از خدامه هنوز یادم نرفته بچم به خاطر دارویی که اون پرستار تو شیرش ریخته بود تا بخوابه نزدیک بود جونشو از دست بده
+ واقعا مرسی کن
خم شد و کن رو بغل کرد
$برو کنار بچه الان الفات می بینه خون راه میندازه
+واقعا ممنونم
$خداحافظ
+خداحافظ
بعد سوهو رو دست کن داد و خداحافظی کرد و در رو بست
کنار کوک رو مبل نشست
-ته میدونم کن دوست صمیمیته ولی ناموسا اینقدر دیگه بهش نچسب
+ایگووووو یه الفای حسود داریم بیا حسادتت رو برطرف کن
و لبهاش رو روی لبهای کوک گذاشت
کوک با این کارش لب پایینش رو مک عمیقی زد و ته هم لب بالای کوک رو مک میزد از هم جدا شدن و کوک با عشق به همسر زیباش نگاه کرد
+کوک سوهو خیلی شیرینه
-هوم همینطوره
+چی میشد ماهم بچه خودمونو داشتیم خانوادمون کامل میشد
کوک با این حرفه ته عصبی شد
-نه برای چی ما فعلا برای هم کافیم فعلا نمیخوام اون توله های مزاحم رو که به پر و پامون می پیچن رو ببینم نه حدصلشو دارم نه اعصابشو
+خیله خوب کوک چرا عصبانی می شی؟بعدشم اون توله هایی که می گی مال خودمونن ثمره عشقمونن قسمتی از وجودمونن درست نیست اینطوری حرف بزنی
-من نمی فهمم برای اینکه به به دیگران بفهمونی همسرتو دوست داری باید بچه داشته باشی چرا همه فکر می کنن فقط وجود یه بچه عامل تداوم یه عشق و رابطه ست
+کوک نیازی نیست عشقتو به من ثابت کنی عشق تو به من ثابت شدست من فقط می خوام خانوادمون کامل بشهوجود یه موجود کوچولو به زندگیمون شادی میده
-ته خانواده ما الانم کامله بعدشم ما همینجوریشم شادیم
ته حرفی نزد سرشو پایین انداخت انگار اون الفای بدقلق اصلا از بچه خوشش نمیومد و اون چاره ای نداشت فعلا میتونست حس مادریشو با سوهو ارضا کنه
_____________________اپ فیک هفته ای یکباره دوستان
البته برای یه مدت تا زمانی به نویسنده اصلی برسیم احتمالا رگباری تر خواهد بود😂
YOU ARE READING
Blueberry scent
RandomCouple: kookv،mintae(minho+taehyung) Genre:romance،omegaverse,mpreg ☆توجه: این فیک با اجازه ی نویسنده ی اصلی به کاپل کوکوی بازگردانی شده است☆ ورژن تهجین این فیک در همین اکانت اپ میشود😄 °•○●•°°•○●•°°•○●•° +جناب قاضی الفای من ناتوانی...