Part 34

801 73 15
                                    

چشم هاش فقط زمین رو میدید .
حتی متوجه یک کلمه از حرف های افسر پلیس نشد نمیتونست توی صورت همسرش نگاه کنه،حتی نمیدونست مرد قبل از بستن درب سلول چی گفته تنها چیزی که بهش فکر میکرد این بود

" تهیونگ راجب به اون چه تصمیمی میگرفت ؟"

ساعت ها گذشت اما نه یونگی و نه نامجون هیچکدوم به بازداشتگاه نیامدند.
نگاهش رو از زمین گرفت و به گوشه ای که تهیونگ نشسته بود داد.
جونگکوک تصمیمش رو گرفته بود ؛به تهیونگ نزدیکتر شد
_ت..ته...من..

+میدونی ،من عاشقت بودم ...حتی اگر با مینهو جفت بودم ... خیلی با خودم جنگیدم ...تو برای من درست مثل یک فانوس دریایی بودی.... توی روز نمیدیدمت اما همینکه ساعتی از شب میگذشت نور وجودت ،همه وجودم رو روشن میکرد .....
مثل یه اتیش گرم توی سرمای زمستون ...نمیتونی به اتیش نزدیک بشی اما حضورش حتی اگر کمی ازت دور باشه برات گرما بخشه

چشم های گریونش رو به چشم های الفا دوخت

+حالا چرا این گرما داره پوستم رو میسوزونه؟

جونگکوک تهیونگ رو توی اغوش کشید، هق هقی کرد و گفت

_چون اون اتیش عاشقت شده بود

تهیونگ رو از اغوشش بیرون اورد و در حالی که روی زانو هاش افتاده بود همزمان با ضربه زدن به سینه اش ادامه داد

_اون خودخواه ....برای داشتنت دورت رو حصار کشید...اینقدر توی عشقش به تو غرق شد که...نفهمید در حالیکه توی اغوششی داره تو رو میسوزونه...اونقدر مست از بودنت بود که به جای خاموش شدن شعله ور تر میشد

صدای در سلول توجه اونها رو به خودش جلب کرد
افسر بتا نگاهی به اون دو انداخت

#تهیونگ کیم،جونگکوک جئون ؛با قید زمانت ازادید

از سلول بیرون امد و یونگی که به دیوار تکیه داده بود رو دید به سمتش قدم برداشت که افسر با تشر گفت

#امضای تعهدنامه

بعد از امضا زدن تعهد نامه پاسپورت ها و وسایلشون رو تحویل گرفتن و یونگی مبلغ قراردادی رشوه رو پیش افسر پلیس انداخت و بعد هر سه نفر توی سکوت به سمت ماشین حرکت کردن با نشستن توی ماشین صدای داد یونگی بلند شد

¥هیچ معلومه چه مرگته تهیونگ؟؟؟چه غلطی داری میکنی ؟دعوا های لعنتی تون رو بذارید برای توی خونه

جونگکوک نمی تونست سرزنش شدن همسرش رو ببینه لب باز کرد

_هیونگ...تو نمی تونی اینطور سرش فریاد بزنی

یونگی عصبی دستش رو روی فرمون کوبید

¥چطور تونستی توی صورتش مشت بکوبی هاا؟

نگاهش رو به تهیونگ که ردیف عقب ماشین نشسته بود داد

¥این احمق رو ببین !نصف صورتش کبود شده زیر چشمش ورم داره و لبش پاره شده که ضرب شصت توعه و حالا به من میگه حق نداری سرش فریاد بزنی

Blueberry scentWhere stories live. Discover now