part 20

1.1K 131 21
                                    

#خب همونطور که گفتم طبق نقشه پیش میری
٪باشه
#خدافظ
.
‌.
.

*بله ایشون چند سال پیش تصادف کردن کاملا فراموشی گرفته بودن تو این چند سال تا اینکه چند ماه پیش پیش دکتر اومدن و گفتن یکسری از خاطراتشون برگشته تا ما شما رو پیدا کردیم خاطراتشون رو تقریبا کاملا بیاد دارن البته به جز بچگی

×خدای من باورم نمیشه جک تو منو بیاد اوردی

٪مگه میشد بیادت نیارم عزیزم

×من باورم نمیشه... اخه چطور ممکنه...من خودم جسدتو دیدم ....

٪اون من نبودم مین.... پسرخالم خواست همراهم به سئول بیاد با هم میومدیم که متاسفانه ...

×اهمیتی نداره خیلی خوشحالم که زنده ای

و جک رو تو اغوش خودش کشید

*خوبه همدیگه رو پیدا کردین

و به طعنه به جک گفت

*قول دادی قرصاتو سر وقت بخوری میدونی اگه بهش عمل نکنی چی میشه ؟؟؟

٪بله متوجهم

*خب من دیگه میرم

یک ساعتی از زمانی که جک به خونشون اومده بود گذشته بود
و تهیونگ از خونه مادرش برگشته بود خونه

+جسی بیا اینا رو بزار داخل یخچال

$اوه امدین اقا مهمون دارن

+اها ممنون که گفتی

به سمت هال میرفت که بوی ضعیفی به بینیش خورد و صدایی تو گوشش داد زد "جفت "
به مرد کنار مینهو نگاه کرد
زیبا بود ولی از بوی ضعیفش میشد فهمید بتاعه
جک که از بوی خوب جفت دومش مست شده بود سمتش رفت تا لباشو ببوسه و اون طرف گردنشو مارک کنه
داشت به سمتش میرفت که واقعیت مثل پتک تو سرش خورد
اون باید پسش میزد و مینهو رو هم مجبور به اینکار میکرد
ولی گرگ درونش نمیذاشت
دلش نمیخواست جفت به این زیبایی رو که میتونست براشون بچه بیاره رو از دست بدن ولی سرنوشت چیز دیگه ای رقم زده بود

+چجوری تو دوتا جفت داری الفا

و با ناباوری به مینهو خیره شد

×این جکسونه تهیونگ....‌باورت میشه ؟؟

+مگه اون نمرده بود؟؟؟

×من اشتباه کرده بودم ،جک زنده مونده،اون پسر خالش بود که تو اون تصادف مرد و جکسون حافظه شو از دست داده بود و حالا یادش اومده و برگشته پیش ما

جکسون نگاهی به تهیونگ انداخت چقدر زیبا بود لبهای زیباش...دلش میخواست اونا رو ببوسه

×جک نمیخوای چیزی بگی؟ تهیونگ جفتمونه همونی که خیلی دنبالش گشتیم... باید مارکش کنی

٪نمیخوامش

×چی ؟؟؟

٪گفتم که نمیخوامش ازش خوشم نمیاد مثل هرزه ها میمونه

Blueberry scentWhere stories live. Discover now