بعد از شنیدن اون اسم از زبون دختر قلبش یک تپش رو جدا انداخت .
مدام صدای دختر توی سرش می پیچید
جئون جونگکوک .....جئون جونگکوک
صدای سرفه دختر اون رو به خودش اورد از ماشین پیاده شد و به طرف بار حرکت کرد
توی خلسه ای از ناباوری بود و مردمک چشم هاش گشاد شده بود و حالا چشم های خمارش گرد تر جلوه میکرد .
مغزش پیام های زیادی رو پردازش میکرد خاطراتی که چند سال توی صندوقچه حافظه ش پرت کرده و دربش رو مهر و موم کرده بود تیتر وارد از جلوی چشمش رد میشد.رفتن ناگهانی جسیکا از زندگیش و بعد از اون ...
با فکری که به مغزش خطور کرد دیوانه شد ...بعد از رفتن جسیکا و از هم پاشیدن زندگیش ...تهمت خیانتی که بهش شده بود .... نه نه جونگکوک نمیتونست تا این حد بیشرف باشه تا برای رسیدن بهش اون رو یه فاحشه جلوه بده ....اما نه جونگکوک بیشرف برای رسیدن بهش یه موجود بیگناه رو از جلوش برداشته بودغنچه نشکفته ای که پرپر شده بود.....اشک از چشم هاش سرازیر شده بود و صدای هق هق هاش به گوش عابرین میرسید دست مشت شده ش رو به سینه میکوبید و پاهاش تحمل وزنش رو نداشت و روی زمین کشیده میشد تابلوی نئونی بار که هر چند ثانیه یکبار خاموش و روشن میشد نشان از رسیدنش به بار بود اشک های چشمش صورتش رو پوشانده بود مردی از پشت سر دستش رو کشید
/خودتی تهیونگ؟... نگفتی ما نگران میشیم ...جونگکوک صد بار مرد و زنده شد
اما یه لحظه توجهش به اشک های روان صورت تهیونگ جلب شد
با نگرانی دو طرف بازوی پسررو گرفت و تکونش داد/چیشده تهیونگ؟...کسی اذیتت کرده؟
اما تهیونگ توی حال خودش نبود که جوابش رو بده تنها چیزی که توی مغزش چرخ میخورد این بود این مرد ابزار جونگکوک برای از دست دادن بچه و خانواده کوچیکش بود
بغض دوبارش ترکیده و صدای هق هقش سوهانی شد بر اعصاب یونگی+حق من این نبود هیونگ ...این حق من نبود
یونگی با نگرانی تماس رو وصل کرد
/اره دیدمش ....بیرون بار هستیم
یونگی نگران بود و گریه تهیونگ بر نگرانیش دامن میزد مدام بدن تهیونگ رو چک میکرد اما اثری از تعرض به چشم نمیخورد
که ناگهان دیگران رو دید که از جهات مختلف نزدیکشون میشدنجونگکوک با عصبانیت و نگرانی رو به روش ایستاد صدای هق هق هاش جونگکوک رو میترسوند اما حس عصبانیت بر نگرانی غلبه کرد و سرش فریاد کشید
_هیچ معلومه کدوم گوری بودی تهیونگ؟
تهیونگ تازه متوجه حضور باعث و بانی بدبختی هاش شد
بدون توجه به جین و سومین که تازه به جمعشون پیوسته بودن جونگکوک رو به دیوار بار کوبید و با صدای گرفته ای فریاد زد+صدات رو ببر مرتیکه
مشتی توی صورت جونگکوک نشوند
جونگکوک از ناگهانی بودن ضربه روی زمین افتاد تهیونگ مهلت نداد و دست نامجون که اون رو عقب میکشید پس زد و روی جسم نیم خیز شده جونگکوک خیمه زد و یقه اش رو توی دست گرفت+بچه ام رو تو کشتی؟
جونگکوک ناباور تنها به همسرش نگاه کرد و دستهای نامجون که سعی در کنترل تهیونگ داشت شل شد
+جوابمو بده حرومزاده تو کشتی؟
جونگکوک با چشم های گرد شده به همسرش خیره شد. نه اون نمیتونست از راز بزرگش باخبر بشه اونم توی همچین موقعیتی.
اگر ازش سوال میپرسید یعنی هنوز راجب بهش شک داشت پس تظاهر به ندونستن کرد_چی میگی عزیزم ؟ما بچه دار نمیشیم یادت رفته؟
با جواب جونگکوک حالا شک داشت که حرف های مانول درست بوده یا نه...
اما نه! کلمات مانول تیتروار از جلوی چشم هاش رد میشد و بهش نشون میداد مرد اونطور که نشون میده نیست.
از روی بدن جونگکوک بلند شد و روی زمین نشست و سرش رو بین دو دستش گرفت .+ینقدر بهم دروغ نگو جونگکوک ! خسته نشدی از بس برام نقش بازی کردی؟
جونگکوک مستاصل بود و توی شرایطی گیر کرده بود که حتی انکار حقیقت هم نمیتونست چیزی رو عوض کنه.
تهیونگ فهمیده بود .... عشقش همه چیز رو فهمیده بود ....
اشکی از چشمش افتاد وقتی نگاهش به چشم های گریون تهیونگ افتاد...همین رو میخواست ؟
با خودش فکر کرد چرا همون روز اول مثل یک عاشق فداکار پاش رو از زندگی پسر بیرون نکشید تا از دور شاهد شادی و خوشحالیش باشه.....جونگکوک حالا از خودش میپرسید ارزشش رو داشت ؟اینکه عشقش رو دراغوش داشته باشه اما عذاب وجدان مرگ بچه ای که کشته گلوش رو فشار بده ؟
ارزشش رو داشت وقتی عشقش رو داشت اما از شدت شرمندگی گاهی نمیتونست به صورت زیباش نگاه کنه ؟ارزشش رو داشت وقتی شبها همسرش رو توی اغوش داشت اما کابوس صدای گریه بچه توی گوشش زنگ میزد؟
ارزشش رو داشت که الان جوری با عشقش غریبه بشه که اون رو مرتیکه صدا بزنه و چشمهای خالی از امیدش نفرت و انزجار رو فریاد بزنه ؟
جواب جونگکوک یک نه بزرگ بود و با حسرت جمله کاش ازش میگذشتم تا توی خوشحالی زندگی کنه !حالا که فکرش رو میکرد توی نقطه ای ایستاده بود که تهیونگ روبروش نشسته بود اما جرات به اغوش کشیدنش رو نداشت....
دل خودش ارزش اشک های پسر رو نداشت .....صدای اژیر جونگکوک رو به خودش اورد و نگاهش به الفای درشتی که یونیفرم پلیس به تن داشت و سیگارش رو کنج لبش گذاشته بود خورد.
دقایقی بعد بخاطر دعوایی که رخ داده بود با دستبند تو ماشین پلیس نشسته بود
و تهیونگی که بعد از اون توی ماشین پلیس پرتاب شد. حتی صحبت کردن یونگی با پلیس مانع بردنشون به ایستگاه پلیس نشد .همه این اضطراب و استرس ها که به جین وارد شده بود موجب درد و ناراحتی توی شکم جین شد در حدی که شقیقه هاش عرق کرده بود و به سختی نفس میکشید اما لبهاش رو از روی درد میجوید تا اوضاع رو از همین که هست بدتر نکنه اما شروع درد ناگهانی اون رو به فریاد کشیدن وادار کرد......
YOU ARE READING
Blueberry scent
RandomCouple: kookv،mintae(minho+taehyung) Genre:romance،omegaverse,mpreg ☆توجه: این فیک با اجازه ی نویسنده ی اصلی به کاپل کوکوی بازگردانی شده است☆ ورژن تهجین این فیک در همین اکانت اپ میشود😄 °•○●•°°•○●•°°•○●•° +جناب قاضی الفای من ناتوانی...