part 7

1.3K 165 15
                                    

پایان فلش بک *
با غم به صورتش نگاه کردم تا کی باید پدر و مادرش رو بخاطر یه وارث میپیچوندم
بغلش کردم و رو تخت گذاشتمش و عطرش رو از هوا دزدیدم
بهتره از الان بیشتر نگاهش کنم شاید بعدا دیدنش ارزوم بشه
.
.
.
عاح اون بچه هنوز خواب بود نکنه مریض شده ؟؟؟لبهام رو اون لبهای پفکی گذاشتم خواب بود ولی به این بوسه برای دلتنگی نیاز داشتم و لب پایینش رو مک میزدم
.
با حس کشش لبهام از خواب بیدارشدم و دیدم کوک روم خیمه زده و داره منو میبوسه نفهمید چشمامو باز کردم تو دلم برای اون عاشق بیقراری که قلبش فقط واسه من می تپید هزار بار مردم خواستم دستمو سمت موهاش ببرم و جواب بوسه هاشو بدم که نگاهم به چشمای بستش افتاد به قطره اشکی که از چشمانش روان بود و قطره کوچک دیگری که لابه لای چشم های بستش روی گونش افتاد
میدونستم مشکلی داره ولی کوک همیشه با من در مورد ناراحتی هاش حرف میزنه
من ناراحتش کردم؟؟شاید بخاطر بحث مسخره دیروزمونه
تو این افکار بودم که سرش رو برداشت و لبش رو اروم از لب هام جدا کرد
-ببخشید عزیزم بیدارشدی؟؟؟
+هوووم، کوک حالت خوب نیست؟؟؟
-من خوبم
+پس چرا گریه میکردی ؟؟؟
-هچی بابا یاد اون روزایی افتادم که اجازه نداشتم ببینمت روزایی که نمیتونستم با دیدن چشمات به خواب برم و با دیدنشون بیدار بشم یاد اونروز هایی که نمیتونستم طعم اون البالوی خوشرنگ و مست کننده رو بچشم
+کوک؟؟بازم خواب دیدی؟؟
به دروغ اره ای گفت
+کوکی ببین همه چیز تموم شده من مال توام نگاه کن مارک تو رو گردنمه قلبم برای تو میتپه و لبام برای بوسه هات التماس میکنه
کوک بعد از این حرف ته دوباره لب هاشو رو لب های ته گذاشت و با ولع اون ها رو بوسید تهیونگ هم برای داشتن لب هاش تلاش میکرد ولی سرعت کوک اونقدر زیاد بود که نمی تونست جواب بوسه هاشو بده
-بهم بگو
+چیو؟؟
-هر روز بهم بگو بگو که مال منی بگو که قلبت تنها برای من میزنه هر روز اینو بهم یاد اوری کن ته
+کوکی بهتر نیست تمومش کنی؟ این کابوسا دوباره سراغت اومدن؟؟باز چه خطری تهدیدمون میکنه ؟؟
-هیچی عزیزم فقط میخوام بدونم قلبت هنوز مثل روزهای اول مال منه
+قلبم مال توعه با همه وجودم از همه چیز میگذرم که مال تو باشم مثل قبل
-دوست دارم بیشتر از اونچه که فکرشو بکنی
+منم دوست دارم طوری که تو تصورت نمی گنجه
-نمیدونم چجوری قلبم این حجم از خواستن رو تحمل میکنه
و حالا اینبار تهیونگ بود که جونگکوک رو بوسید
در حال بوسیدن هم بودن که صدای در اومد
+من میرم درو باز کنم کن اومده
+اووو سلام سوهوی خوشگل من !    سلام کن خوبی چخبر ؟؟
#سلام خوبم ته  عو سلام کوک خوبی ؟؟؟
-سلام خوبم مرسی
-عزیزم من دارم میرم شرکت مراقب خودت باش باشه؟؟؟
+باشه کوکی تو هم مراقب خودت باش
-خداحافظ کن
#خداحافظ کوک
+خب سوهو ی خوشگلمو بده ببینم
٪پاپا ...خنده....پاپا
+جان پاپا منم دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم
#خب دیگه من باید برم خداحافظ
-خداحافظ
+خب خب ببینم پسر خوشگلم چیزی خورده ؟؟؟
٪نه نتولدم بابا دیل بیدال شد (نه نخوردم بابا دیر بیدارشد )
+خانم هان یکم واسه پسرم از شیر توت فرنگی و کلوچه بیار
٪اخ جون شیل توت فلنگی
+واقعا چرا اینقد علایقت مثل کوکیه؟؟؟هوم ؟؟؟
٪من کوکی دوس ندالم
+چرا ؟؟؟
٪کوکی بهم گفت بهت نگم پاپا
ته اخمی کرد و زود مودش رو عوض کرد و با لبخند گفت
+نگفت چرا ؟؟؟
٪چلا بهش گفتم چلا نباید بهت بگم پاپا گفت نینی خودت باید بهت بگه پاپا
+وا چینجا (واقعا که )چرا کوک اینقد سطح فکرش مث بچس اخه ببین به بچه چی گفته هووف نه عزیزم منظورش این نبود که تو نباید بهم بگی پاپا منظورش این بود که نینی من که به دنیا اومد اونم مثل تو باید بهم بگه پاپا
٪سوهو خندید وگفت پاپا نینی دالی ؟؟اگه داشته باشی من میشم هیونگ نینی تو
+اخخ عزیزم معلومه که تو میشی هیونگ نینی من ولی خب من هنوز نینی ندارم
٪خب پس زود زود زود بلام نینی بیال دیگه (کلا سوهو (ر)رو (ل)تلفظ میکنه)
+هنوز زوده هر وقت وقتش رسید برات نینی میارم خوبه؟؟؟
٪عاله
+خب زود شیرت رو بخور بریم پارک بازی کنیم
٪باشه
.
.
.
دست های کوچولوی سوهو رو تو دستاش گرفت و به سمت پارک نزدیک خونشون حرکت کرد
٪پاپا ؟؟
+جونم
٪بلام بسنی میخلی
+کوچولوی کیوت معلومه که میخرم
ته و سوهو به پارک رسیدن
سوهو پرید سمت سرسره ها
٪هولاااااا
تهیونگ هم روی نیمکت کنار سرسره ها نشست و به سوهو نگاه میکرد و حواسش بود که اون بچه اسیب نبینه
همونطور که محو دیدن بازی سوهو بود فهمید حالش خوب نیست گر گرفته بود
+شت دوباره زودتر از موعد هیت شدم همش بخاطر اینه که با جفت حقیقیم زندگی نمیکنم
زودتر خودمو به سوهو رسوندم
+سوهو عزیزم بسه بیا بریم
٪ولی پاپا منکه بازی نکلدم
+سوهو عزیزم الان وقتش نیست باشه ؟؟جمعه شب با کوکی میریم شهربازی خب؟؟؟
همین الانم میتونست نگاه الفا ها رو روی خودش ببینه باید قبل از اینکه اتفاقی واسش میوفتاد خودشو به خونه میرسوند اون میتونست رایحه ش رو حس کنه که شدید و شدید تر میشد و مطمئنن از یک کیلومتری هم رایحه ش حس میشد
دست سوهو رو گرفت و شروع به دویدن کرد
٪پاپا.. نمی تونم..بدوم پاهام دلد میتونه
+سوهو عزیزم الان میرسیم یکم تند تر بیا
در حین حرکت مشغول حرف زدن با سوهو بود که دستش کشیده شد و اون و سوهو توی ون افتادن
&وواو چه بیبی نازی تا تصاحبت نکنم نمیزارم بری
ته از ترس داشت سکته میکرد
+من جفت دارم مارک شدم بچه دارم حق اینکارو نداری
&چه فرقی داره مطمئنم هیچ جا نمیتونم امگای نازو خوشبویی مثل تورو پیدا کنم
+تو رو خدا بذار برم
سوهو گریه میکرد ته سوهو رو تو بغلش کشید
&نمیتونم بذارم بری
خم شد و لبهاش رو روی لب های ته گذاشت و خشن میبوسید
+و...لم..کن
گریه سوهو شدت گرفته بود داشت بین اون دوتا پرس میشد
و این قطرات خون بود که از لبهاش جاری میشد
سعی میکرد اون الفا رو از خودش دور کنه ولی نمی تونست
اون الفا دست سوهو رو گرفت و به عقب ون پرت کرد و شروع به باز کردن کمر بند ته کرد
&اههه بیبی چجوری میتونی تا این حد هات باشی
و شلوار و باکسر ته رو تا رونش پایین کشید
+نکن ...تو رو خدا (باگریه )
دوتا نگرانی داشت که یکیشم سوهو بود که با گریه این صحنه منزجر کننده رو میدید
وقتی دست مرد رو دور عضوش حش کرد و یه لحظه رنگ چشاش بنفش و با صدای هاسکی غرید
+وقتی بهت میگم نکن یعنی نکن
با پاهاش مرد رو با قدرت هول داد که به در ون خورد سریع بلند شد و شلوارش رو کشید بالا مرد که حالا ترسیده بود در ون رو باز کرد و بیرون رفت و حالا ته با چشمای بنفشش یقه ی مرد و گرفت و زمین زد و رایحه ای که در حال ملایم بودن تند شده بود
رو قفسه سینه مرد نشست و هی مشت میزد که مرد بیهوش شد و چشمای ته اول به رنگ ابی و دوباره به رنگ قهوه ای تغیر رنگ داد
و رایحه ای که دوباره ملایم شده بود به مشتش نگاه کرد که قرمز شده بود
+من ...من چیکار کردم باز چرا بیماریم اود کرد
باشنیدن صدای گریه ای وارد ون شد و سوهو رو بغل کرد
+هیشش هیچ چی نیس نگا پاپا خوبه
همون لحظه پلیس اومد و ته و اون مرد رو دستبند زد و سمت مرکز پلیس برد
.
.
.
باز جو که رنگ چشماش هی زرد و مشکی میشداز جا بلند شد
€زنگ بزنین الفاش بیاد شهوتم داره میکشتم زنگ بزنین بیاد تا امگاش رو به فاک ندادم
برای امنیت ته در بازداشتگاه رو بست و گفت فعلا هیچکس وارد اونجا نشه بعد وارد دستشویی شد تا...
با صدای داد مردی سرش رو از تو پرونده ها بیرون اورد
-تهیونگ
-تهیونگ...با تهیونگ من چیکار کردین چرا امگام اینجاست
بازپرس سمت جونگکوک رفت و کراواتش رو کشید
€خفه شو و دنبالم بیا
اونو تو بازداشتگاه انداخت و گفت
€هرزتو جمع کن همه رو هورنی کرده هممون دیوونه شدیم بارایحش
ته با دیدن کوک خودشو تو بغلش انداخت ولی کوک با حرف باز پرس تهیونگ رو از خودش دور کرد و یه مشت تو صورتش کوبید
-اون هرزه نیست فقط شما یه مشت هورنی لاشی هستین
-چی شده چه اتفاقی برا امگام افتاده
€خب مثل اینکه مجرم توی رات بوده و این امگا هم تو هیت وخب به امگا تجاوز می....
-تجاوز ؟؟؟
و حالا چشمای کوک بود که قرمز شد
-بهم بگو بهم بگو این هورنی لاشی پدرسگ کجاست بهم بگو تا خودم به فاکش بدم اون قدر میکنمش که جرئت نکنه به هیچ امگایی نزدیک بشه
€اقای جئون اجازه بدید اون فرد کامل به جفتتون تجاوز نکرده جفتتون یهو بهش حمله میکنه و طرف الان تو بیمارستانه
نفس عمیقی از اینکه به جفتش تجاوز نشده کشید
ته از بازداشتگاه بیرون اوردن و سوهویی که تو بغلش خواب بود
ته حالش بد بود و توان ایستادن نداشت
کوک لبخندی زدو سوهو رو از تو بغلش بیرون کشید و بغل کرد داشتن میرفتن که بازپرس گفت
€چجور الفایی هستی که میزاری امگات تو هیت از خونه بیرون بره ؟؟؟مطمئنم اون یه هرزه بیشتر نیست
سریع دوباره سوهو رو تو بغل ته داد و سمت باز پرس رفت و دو تا مشت تو صورتش زد
-هر کسی یه مشکلی داره بهتر قضاوت نکنی
امگای من هرزه نیست الفا نماهایی مثل شماها که نمیتونین جلوی خودتونو بگیرین هرزه این
برگشت و به چشم های پر از اشک ته نگاه کرد
-هیشش عزیزم هیچی نیست ولش کن
سوهو رو دوباره بغل کرد و همراه با تهیونگ که به سختی راه میرفت به سمت ماشین رفت

Blueberry scentWhere stories live. Discover now