Part 31

531 78 20
                                    

کنار ساحل نشسته بودند.
سومین_همسر یونگی_افتاب میگرفت ، نامجون و جین کنار هم نشسته بودند و نامجون برای جین سیب پوست میگرفت.
جین در حالی که دست روی شکم تقریبا بزرگش گذاشته بود با عشق به الفاش نگاه میکرد.

زندگی نامجون و جین داستان عاشقانه ی خاصی نداشت.زندگی اونها برعکس زندگی تهیونگ و جونگکوک پستی و بلندی نداشت و توی روال و سیر ارومی حرکت میکرد. جین باورش نمیشد روزی که به نامجون کراش تمام سال پایینی ها اعتراف میکنه اون دست رد به سینه اش بزنه و بگه منتظر جفتش میمونه حالا همسرش شده و قراره توله هاش رو به دنیا بیاره.

خوب بیاد داشت اون روز بعد از رد شدنش سرخورده شد و مدام خودش رو سرزنش میکرد که چرا باید به اون الفا اعتراف میکرد.
مدام با خودش تکرار میکرد که اگر حتی الفا منتظر جفتش نمیبود هم شانسی برای بدست اوردن الفا نداشت.
اخه کی از امگایی که به زور یک جمله رو لب میزنه خوشش میاد ؟

شانس اورده بود روزی که به الفا اعتراف میکرد الفا به خاطر لکنتش مسخرش نکرده بود.
همیشه قبل از اعترافش به الفا سناریوی کلیشه ای رد شدنش و بعد مسخره شدن بخاطر لکنتش توی سرش تکرار میشد، اما توقع نداشت الفا بعد از رد کردنش دستی توی موهای لختش بکشه و کیوتی نثارش کنه.

و غیر قابل باور تر از اون ؛دو ماه بعد ،روز تولدش چشم هاش توی چشم های نامجون بیوفته و همزمان کلمه جفت رو فریاد بزنند.
با صدای خنده بلندی نگاهش رو به منبع صدا داد. تهیونگی که توی صورت جونگکوک اب پاشیده بود و جونگکوک برای تنبیهش قلقلک رو انتخاب کرده بود.

صورت تهیونگ از خنده کبود شده بود و جونگکوک با زدن بوسه کوتاه امامحکمی به لبهاش تنبیهش رو پایان داد.
توی این سه روزی که به سفر اومده بودند میتونست عمق عشق رو توی چشم های هر دو شون و البته هیکی های بزرگی که مثل اینکه شب قبل بعد از شیرین زبونی ها و دلبری های دیشب تهیونگ نصیبش شده بود رو ببینه.

هنوز خاطره دیشب جین رو به خنده می انداخت. وقتی شجاعت و حقیقت بازی میکردن و جونگکوک شجاعت رو انتخاب کرد، یونگی تحمل لپ دنس رفتن تهیونگ رو براش در نظر گرفت اما جونگکوک بعد از انجام شجاعتش درحالی که تهیونگ رو توی اغوشش میفشرد اعلام کرد اون و تهیونگ از بازی انصراف میدن چون کار های مهمتری برای انجام دادن دارن و بدون جدا کردن تهیونگ از اغوشش از سوییت یونگی هیونگ بیرون رفتن و صدای یونگی که "حشری بد بخت " خطابش کرد رو نادیده گرفت.

با تیکه سیب پوست شده ای که جلوش قرار گرفت از خاطراتش بیرون اومد و لبخندی نصیب همسرش کرد

^مم..ممنونم

تهیونگ کنارش نشست و غر غر های جونگکوک مبنی بر اینکه چرا روی شن های ساحل نشسته رو به کلیه چپش گرفت.
دست جین رو توی دستش گرفت و دست دیگش رو روی شکم جین گذاشت و با شیطنت لب زد

Blueberry scentWhere stories live. Discover now