Part 15

1.1K 142 5
                                    

$تهیونگ چیکار داری میکنی اگه الفات ببینه چی؟ لطفا‌....اون دیگه الفای تو نیست

جونگکوک غرشی از سر ناراحتی کرد و با چشمای اشکیش به گرگ سفیدی که زخماشو لیس میزد نگاه کرد
-دوباره  به دستت میارم قول میدم هر کاری میکنم که مال من باشی

$تهیونگ خواهش میکنم...میخوای الفات تو این حالت تو رو ببینه ؟؟؟نمیبینی چه زخمایی رو جونگکوک گذاشته؟؟ به فکر جونگکوک باش حداقل

تهیونگ با چشمای ابیش تو چشمای قهوه ای جونگکوک زل زد و بعد لیسی به صورتش زد که باعث لبخند محو جونگکوک شد
ولی با رفتن تهیونگ اون لبخند رنگ باخت
سمت پارکینگ رفت

وقتی از توی حیاط رد میشد نگاهی به محوطه جشنشون که حالا به هم ریخته بود میکرد تمام صندلی ها خالی بود تمام میز ها هنوز پر بود از میوه و شیرینی و در امتداد اون میز و صندلی ها جایگاه کشیش و داماد ها

دستش رو مشت کرد و دوباره  گرگ درونش غالب شد و چشاش به رنگ خون در اومد
با پاش لگدی به میز زد و همه چیزو انداخت با دوتا دستش صندلی رو برداشت و رو میز کوبید سمت جایگاه الفا و امگا  که تزئین شده بود رفت
همه رو به هم ریخت تور هارو پاره کرد و صندلی ها رو که حالا بخاطر غالب بودن گرگش براش مثل پر بودن رو به اطراف پرت میکرد
حتی بادیگارد ها هم جرئت نزدیک شدن به اون الفای خون خالص عصبانی رو نداشتن
سوزی دایه جونگکوک به بادیگاردها گفت که جلوشو بگیرن چون اگه به خودش آسیبی بزنه رئیس اونا رو مقصر میدونه
سه تا بادیگارد سمت الفا رفتن که بگیرنش ولی اون الفا عصبانی تر از این حرفا بود
یکی از بادیگارد ها رو هل داد که به جایگاه کشیش خورد و خون از سرش جاری شد
ولی دو تا بادیگارد تونستن با همکاری هم اونو محکم  بگیرن
-ولمم ...کنین ..لعنتیاااااا......ولم کنییییییین
&اینجا چه خبره (تق)
همه با صدای عصای پیرمرد توجهشون رو به اون دادن
&وقتی بهت گفتم برش میگردونم یعنی برش میگردونم پس رو اعصابت مسلط باش و دکمه خاموش اون گرگ کوفتیت و بزن

با صدای  داد،الفای عصبانی ارومتر شد به پارکینگ رفت ماشینش رو برداشت
سمت خونه خودش و تهیونگ رفت بعد از اینکه وارد خونه شد یه راست رفت طبقه بالا و در اتاق کوچک چوبی رو باز کرد دو تا مشروب قوی برداشت و سمت اتاق صورتی تهیونگ رفت
وسایل تهیونگ اونجا چیده شده بود حتی کتاب هاش و جواهراتش 
پنج یا شیش شات زد و بعد رو کاناپه اش بیهوش شد
.
.
.
+مامان نمیشه یجوری از الفا جدا بشم؟؟؟
$تهیونگ دیگه این حرفو نزن درسته جونگکوکو دوست داری ولی رایحه اون الفا روی توعه مارک اون الفا رو گردنته
+و..ولی
$ولی نداره تهیونگ بهش فکرم نکن الفات ادم خوبیه
تهیونگ با چشمای پر از اشک سمت اتاقش رفت و خودشو رو تختش پرت کرد و به این بخت شومش لعنت فرستاد

وقتی یاد اشکای جونگکوک میوفتاد بدنش میلرزید از این که اون الفای قوی و مغرور شکسته بود
و بالاخره تو تخت خوابش خوابید
.
.
.
دو روز بعد مینهو تصمیم گرفت از تهیونگ عذر خواهی کنه
از یکی از راننده های پدربزرگش ادرس خونشونو پیدا کرد و به سمت خونشون حرکت کرد
زنگ در خونه رو زد و خدمتکار در رو باز کرد

٪ببخشید شما؟؟؟
×من داماد این خانواده ام

خدمتکار با یاد اوری جدایی تهیونگ و جونگکوک به خاطر این الفای احمق چشم غره ای رفت و اونو به داخل راه داد

شاید حق چشم غره رفتن رو نداشت ولی اون خدمتکار بارها شاهد عاشقانه های تهیونگ و جونگکوک بود و دست اخر هم امروز شاهد اشکهای تهیونگ بخاطر از دست دادن عشقش
خدمتکار مثل خواهر تهیونگ بود ،خیلی باهم صمیمی بودن و نمیتونست به هم ریختگی تهیونگ رو بخاطر این الفا ببینه

تهیونگ دو روز بود خودشو تو اتاق حبس کرده بود لااقل دیگران اینطور فکر میکردن

ولی تهیونگ وارد یه هیت خیلی شدید شده بود که حتی نمیتونست از رو تخت بلند بشه و این هیت شدید دو دلیل داشت اینکه دو روز پیش مارک شده بود و بدن خیانتکارش یکی شدن با اون الفا رو میخواست و دیگری به خاطر الفا شدنش که وحشتناک درد و شهوتش رو بیشتر میکرد

مینهو سمت در اتاق تهیونگ رفت و در زد
اون امگای شهوتی با استشمام بوی الفاش به طور ناخوداگاه با چشمای ابی از روی تخت بلند شد و سریع در رو باز کرد هیچی نمیفهمید امگای درونش دیوانه شده بود

با باز کردن در موجی از رایحه بلوبری تو صورت الفا خورد که الفا رو از خود بیخود کرد مست بوی خوب جفتش شده بود
امگا با پاهای ضعیفش بیشتر سمتش رفت و دستش رو گرفت و داخل اتاق کشید و با چشمای پاپی شکل گفت

+الفا لطفا ...دو روزه دارم از درد میمیرم یکاری کن

تهیونگ با گریه و اشک اینا رو میگفت حجم شهوت و درد بدنش اونقدر زیاد بود که مغزش به افکارش ارور میداد

×عاح چیکار کنیم ؟؟خیلی درد داری؟؟

رو تخت ولو شد و تو خودش جمع شد نمیدونست چرا برعکس رایحه جونگکوک که تو دوران هیت ارومش میکرد این رایحه شهوت و دردش رو بیشتر میکرد براش مهم نبود چی میشه فقط میخواست از این درد خلاص بشه

روی تخت چرخید و الفا رو دید که روی تخت نشسته سمتش رفت و لبای درشتش رو بین لبهای قلوه خودش گیر انداخت
ولی سریع ازش جدا شد و از دل درد تو خودش جمع شد عرق از سر و روش میریخت احساس میکرد تو فر داره میپزه
مینهو نزدیکش شد و کمرش رو نوازش کرد و اشک ریخت

×میدونی الان باید سه نفر میبودیم ؟؟میدونی ما دوتا چقدر دنبالت گشتیم دیر اومدی... دیر اومدی.... الان اون نیست....

روی تهیونگ خیمه زد و لبهاشو بوسید و تهیونگی که از فرط درد چیزی نمیفهمید
_______
پارت بعدی امادست ووتا به ۵۰ تا برسه همین امشب اپ می کنم😘🤗
هر چقدر زودتر ووت بدید زودتر به پارت بعد میرسیم
تازه داستان داره شروع میشه😈

Blueberry scentWhere stories live. Discover now