part 21

1.4K 134 21
                                    

+جونگکوک عزیزم ؟؟؟

کوک با صدای تهیونگ به خودش اومد ،نباید اینجوری به تهیونگ حقیقت رو میگفت

-ببین تهیونگ منم دوست دارم بچه خودمونو داشته باشیم شاید بشه درمانش کرد نمیدونم فقط... فقط ازت میخوام کنارم بمونی اینکه من رو ترک کنی از همه چیز بیشتر منو میترسونه

تهیونگ اشکهایی که صورتشو تزئین کرده بود رو پاک کرد
باید خودشو کنترل میکرد
الان وقت عزاداری نبود
باید الفاشو که خیلی بهم ریخته بود رو اروم میکرد
و با صدایی پر از بغض گفت

+اوووو چه ترس بیخودی.... چرا باید الفا کوچولومو تنها بذارم اخه ؟؟؟هممم ؟؟

-یااااا من ازت بزرگترم

+بخاطر همین بهت میگم الفا کوچولو... اخه نگا عین بچه کوچولو ها جرو بحث میکنی با وجود تو بچه میخوام چیکار ؟؟؟

-تهیونگ مثل همیشه بحث رو عوض نکن میدونم خیلی بچه دوست داری واقعا متاسفم که...

+واقعا فکر کردی یه بچه رو بیشتر از تو دوست دارم ؟؟داری به صداقتم شک میکنی ؟؟؟

-نه من به صداقتت شک ندارم ولی...

+ولی چی؟؟؟لازم هست زندیگمونو و عشقمونو به خاطر این مسئله از بین ببریم ؟؟؟

-نه فقط میخوام مطمئن بشم باهام میمونی من تنها چیزی که برام مهمه تویی

+خب اگه من برات مهمم دیگه به این موضوع فکر نکن باشه؟؟؟

-باشه

*ذهن تهیونگ*
《واقعا دیگه بچه دار نمیشیم ؟؟!!چرا همیشه همه چیز بر خلاف میل ماست.... خسته شدم از بس واسه بودن باهم جنگیدیم ! اخه این چه مشکلی بود که جلو پامون سبز شد ...مگه الفای خالص نیست؟؟؟الفاهای خالص تو همه چیز برتر و بهتر از الفا های دیگن این جور مسائل بچه دار نشدن بیشتر مال بتاهاست... حتی الفاهای عادی خیلی کم این مشکلو دارن یه جای کار میلنگه 》

از رستوران بیرون اومدیم و وارد هتل شدیم روی تخت دراز کشیده بودم و کوک کنارم بود مثل بچه ای که میخوان اسباب بازی شو بگیرن محکم بغلم کرده بود اینقد محکم که پهلوم زیر دستش درد گرفته بود من تو افکارم غرق شده بودم و اون توی صورت من ،سرم رو کج کردم که بهش نگاه کنم دیدم همچنان که بهم زل زده داره اشک میریزه
با انگشت شصتم اشکی که سمجانه پایین می‌ریخت رو پاک کردم

+چرا گریه میکنی ؟؟هوووم؟؟

- هیچی به این فکر میکنم که تو چقدر خوبی من مقصر تمام اتفاقات بد زندگیتم متاسفم که اینقدر خود خواه بودم اگه یه جایی یه وقتی یه حقیقتی رو در موردم فهمیدی بدون که من فقط خیلی دوست داشتم بعد منو قضاوت کن

تهیونگ کاملا بی اهمیت راجب به اینکه ممکنه الفاش چیزایی رو ازش پنهون کنه هومی کشید و گفت

Blueberry scentWhere stories live. Discover now