Part 22

788 70 6
                                    

پایان فلش بک

_جونگکوکا یه مسافرت خارج حالمون رو بهتر میکنه مگه نه ؟میخوام بریم یه جایی چند وقت از همه چی دور باشیم فقط خودم و خودت
+اره اما فعلا باید کارهام رو راست و ریست کنم پس چند روز طول میکشه که بخوایم بریم
_دلم میخواد برم امریکا واقعا دلم میخواد برم کنسرت ادل
+تو هنوز از اون خواننده نکشیدی بیرون ؟؟؟
_جونگکوک طوری حرف نزن که فکر کنم از هنر هیچی حالیت نیس اون با استعداد ترینه
+اره ولی من ریحانا رو ترجیح میدم
_باز این بحث کثیف رو شروع نکن که کی بهتره
+باشه باشه بابا تسلیم

تهیونگ از جاش پا شد دستاشو به سمت جونگکوک دراز کرد و جونگکوک با گرفتن دست های تهیونگ ایستاد

فلش بک
وارد اپلیکیشن شد و دوباره شروع به تایپ کرد

_عزیزم چند روز پیش دیدمت ولی دلم برات تنگ شده
+منم همین طور هر وقت تونستی سر اون دو تا احمق رو شیره بمالی باز بیا پیشم
_خسته شدم از اینکه مینهو نوازشم کنه متنفرم من دست های تو رو میخوام
+میدونی که لبهام چقدر مشتاق بوسیدنته
_حسمون متقابله نمیدونی لب هام برای حس شدن و پرس شدن بین لب هات داره گز گز میکنه
_دوست دارم دلم میخواد مثل چند روز پیش توی تختم به خودت بپیچی و لذت ببری
+وای منو یاد اون روز ننداز اونروز لذت بخش ترین سکس زندگیم رو حس کردم هنوز یادم نمیره بدنم از لذت زیر دست هات میپرید و میلرزید
_بیبی تو خیلی لذت بخشی 😛
+میدونم
_دلت میخواد دوباره بدنمو تو اغوش داشته باشی ؟؟🙈
+چرا که نه من همیشه برای لمس بدن زیبات مشتاقم
_که این طور فردا به بهانه خرید از اون خونه بیا بیرون خودم میبرمت یه جایی تا هم کارمون رو بکنیم هم بتونی بگی من رفتم پاساژ
+باشه سعی میکنم  البته اگه بتونم مینهو رو راضی کنم
_هی اسم اون رو نیار میدونی که روت حساسم
+باشه بتای غیرتی من ❤

اپلیکیشن رو داخل برنامه مخفی کننده اپلیکیشن مخفی کرد و حواسش بود اعلان ها رو خاموش کنه چون امکان داشت مینهو گوشیش رو چک کنه پس ریسک نکرد و اعلان ها رو از دم خاموش کرد
گوشی رو به شارژ زد و روی تخت دراز کشید
مینهو با دست پر از خوراکی و تنقلات وارد خونه شد
×تهیونگ ؟؟؟جک کجایین بیاین کمکم کنین
+سلام الفا خوش اومدی
÷سلام مین اووو چه خبره چقد خرید
×گفتم امشب یه شام خانوادگی داشته باشیم 
+شام خانوادگی ؟؟؟
مینهو لپ نرم تهیونگ رو کشید
× اره خوشگلم شام خانوادگی
+ولی خب ما همیشه سه تایی باهم شام میخوریم
×اره ولی امشب قراره ما سه تا باهم اشپزی کنیم و بعد شام بخوریم
÷اووو تو کی اینقد سوسول شدی(ادای گریه کردن)من همون جفت کودن خودم رو میخوام
حالا مینهو دنبال جک افتاده بود
×من کودنم؟؟؟من کودنم ؟؟؟

اون دوتا همدیگه رو دنبال میکردن و تهیونگ میخندید و فکر میکرد اون دوتا چقدر بامزه ان چند وقتی میشد جک هم باهاش راه اومده بود و کم کم داشت از هم به عنوان جفت خوششون می اومد تو افکارش غرق بود که جک بازوش رو گرفت و پشتش پناه گرفت
÷ تهیونگا تو رو خدا اون الان منو میکشه
و مینهویی که حالا بهشون رسیده بود
×تهیونگا برو کنار میخوام اینو ادب کنم
÷تورو خدا به حرفش گوش نده اون تنبیه های وحشتناکی داره
×تهیونگا برو کنار تا تو رو به جاش تنبیه نکردم
تهیونگ که فک میکرد جدی جدی میخواد جک رو تنبیه کنه گفت
+نه کنار نمیرم مگه چی گفت
×خودت خواستی الان تو به جای اون تنبیه میشی
و نزدیک تهیونگ شد
تهیونگ ترسیده عقب رفت ولی مینهو بهش رسید
×حالا وقت تنبیهته جک ؟؟؟
÷هااا؟؟
×حمله
و دوتاشون افتادن به جون تهیونگ و قلقلک دادنش تهیونگ بسکه خندیده بود نمی تونست نفس بکشه
+بسته بسته دستشویی دارم
ولی گوش اون دو تا بدهکار نبود صدای خندشون کل خونه رو برداشته بود
+بس..ه الان ....میمیرم
×فک کردی وقتی میگم تنبیهت میکنم به این زودی پا پس میکشم؟؟؟
کور خوندی
تهیونگ بس خندیده بود از چشماش اشک جاری شده بود تهیونگ یه قلقلکی لعنتی بود
دیگه قلقلک دادنش رو تموم کردن و تهیونگ بعد منظم کردن نفس کشیدنش اولین کاری که کرد رفتن به دستشویی بود
رفت تو اشپزخونه و مینهو و جک رو دید که داشتن خمیر پیتزا درست میکردن
تهیونگ رفت کمکشون مینهو مخلوط رو هم میزد و تهیونگ کم کم ارد میریخت جک هم مشغول خورد کردن سوسیس ها و فلفل دلمه ای ها بود
بلاخره کار خمیر تموم شده بود پیتزا ها رو توی فر گذاشتن و سه تاشون مثل بچه های سه ساله متنظر بودن پیتزا اماده بشه
***
تهیونگ بیدار شده بود دیشب هر سه شون خیلی خسته شده بودن
دیشب جک شروع به خوانندگی کرد
که تهیونگ حس میکرد الانه که از گوش هاش خون بزنه بیرون که خدا رو شکر مینهو متوقفش کرد
با صدای گوشیش از فکر دیشب در اومد  اول صداشو صاف کرد و بعد گوشیش رو جواب داد

_سلام سانا خوبی ؟؟
€سلام تهیونگا من خوبم تو چه طور
_منم خوبم مرسی
€تهیونگا امشب بچه ها برنامه ریزی کردن دور هم جمع بشن به یاد قدیم تو میای؟؟؟

تهیونگ با فکراینکه ممکنه جونگکوک رو هم اونجا ببینه خواست رد کنه که سانا گفت

€اگه نگران جونگکوکی اون نمیاد
_نه مسئله اون نیست اگه بتونم حتما میام
€اگه بتونم نداریم بیا منتظرتم
_باشه حتما میام
€خب پس من ادرس رو برات میفرستم
_ممنون

واقعا حوصله این چیزا رو نداشت اما فکر میکرد بیشتر تو اجتماع باشه بهتره و اینکه جونگکوک هم نبود پس دلیلی نبود که نخواد بره
****
€ ببین پای منو وسط نکش
=کار خاصی نمیخواد بکنی واقعا که دور همی هست تو فقط ادرس رو بهش اشتباه میدی که اینم ممکنه برای هر کسی پیش بیاد
€به هر حال منو قاطی ماجرا نکن من کسی نیستم که چیزی رو گردن بگیرم
=اگه کسی چیزی بهت گفت تو فقط کافیه بگی من اشتباها ادرس اشتباه دادم
€باشه اینم اولین و اخرین باری بود که برات کاری
کردم

*****
جسی چند روزی میشد که به امریکا اومده بود از همون روز اول خودشو تو خونش حبس کرده بود به محض رسیدن به امریکا با یونگی به هم زده بود و جواب یونگی که چرا داریم به هم میزنیم این بود که ما دیگه به درد هم نمیخوریم
اون عذاب وجدان داشت برای کشتن بچه ای که والدش  حتی اونو حس نکرده بود چه زمان بارداری چه موقعی که سقطش کرده بود
هیچکدوم از اعضای خانواده اون بچه نمیدونستن اون وجود داره اما این باعث نمیشد جسی عذاب وجدان نداشته باشه اون به امگا بد کرده بود امگایی که برای مشکلات دروغینش بهش کمک کرده بود حتی دلش برای مینهو میسوخت الفایی که قرار بود اون امگا رو از دست بده
اره مینهو بی برو برگرد تهیونگ رو از دست میداد چون پسر خالش دست گذاشته بود روی اون امگا و جسی میدونست  جونگکوک هر کاری میکنه تا اون رو بدست بیاره
____________
ووت و کامنت فراموش نشه عشقای من

Blueberry scentWhere stories live. Discover now