part 17

1.1K 127 28
                                    


از وقتی که با آلفا خوابیدم سه روز میگذره
سه روز لعنتی که همش خود خوری میکردم و سعی میکردم منطقی بهش فکر کنم که بهتره جونگکوک رو فراموش کنم
بلاخره که بهش نمیرسم و اینکار خیانته
هم به جفتم هم به عشقم
از خیانت متنفرم، وحشتناک ترین اتفاقیه که میتونه تو زندگی ادم بیوفته و من الان دارم همینکارو میکنم، بهتره تمومش کنم و هر سه تامون رو به ارامش برسونم دیگه بسه

$ تهیونگ، مینهو اومده نمیخوای ببینیش ؟؟؟
+ا..ال..الان میام
$خوبه که باهاش کنار میای فقط اولشه که سخته
.
.
.
+س..سلام
#سلام خوبی ؟؟
+خوبم مرسی
#میای بریم بیرون؟...منظورم اینه ما یه هفته ست جفت همیم و تا حالا با هم بیرون نرفتیم
تهیونگ اینو نمیخواست ولی بالاخره مجبور بود از یه جایی شروع کنه
+بله البته
.
.
.
^خب اقای جئون چه فکری میخوای واسه نوه ات بکنی هااا؟؟
اون یه احمق واقعیه که اینهمه ثروت رو ول کرد به خاطر اون امگای مرد

÷حد خودتون رو بدونید اقای چوی نوه ی من اونقدر داره که چشمش به اموال شما نباشه

^مطمئنی ؟؟؟من نصف ثروتم رو هم رو نکردم به این اسلاید نگاه کن و اموالم رو ببین

÷خب که چی الان میخوای چیکار کنم ؟؟؟

^نوه ات رو راضی کن که جفتشو بپذیره در اینصورت تمامی اموالم به تنها دامادم میرسه

÷بس کن مرد با گدا گشنه که حرف نمیزنی من خودم دو برابر داراییت رو دارم

^خب پس با دارایی های من جمعش کن،
اره حساب کردی ؟؟؟میشه یه امپراطوری و نوه تو پادشاه این امپراطوریه و دختر من ملکه اش ،خب مثل اینکه تو فکر فرو رفتی مگه همیشه اینو نمیخواستی پیرمرد که نوه ات صاحب یه همچین امپراتوری باشه هان؟؟

÷ساکت باش

^جدا از اون اون امگا دیگه الفا داره

÷برش میگردونم

^برش میگردونی؟؟؟جوک میگی ؟؟
اولا اگه الفاش نخواد تو هیچکاری نمیتونی بکنی
دوما میخوای امگایی که با الفای دیگه بوده رو با نوه عزیز دردونت جفت کنی؟؟؟

÷ هع فکر کردی جونگکوک راضی میشه ؟؟؟

^مجبورش میکنیم
.
.
.
#خب میخوام از خودم بهت بگم من قبلا یه جفت داشتم اسمش جکسون بود ،بتا بود خیلی همو دوست داشتیم ولی بعد ها فهمیدیم که یه جفت دیگه هم داریم که امگاست خیلی دنبالت گشتیم ولی خب پیدات نکردیم فکر میکردیم تقریبا هم سن هم باشیم ولی واقعا فک نمیکردم اینقد با هم اختلاف سنی داشته باشیم خیلی به تو فکر میکردیم فکر میکردیم اگه بیای با ما رابطه مون خیلی بهتر خواهد شد ولی اون تصادف لعنتی همه چیزو به هم ریخت اون روز جک بوسان بود و قرار بود برگرده سئول تا برای ازدواج اماده بشیم منم رفتم خونه پدربزرگ که دعوتشون کنم ولی اون بهم گفت که حرومزاده م و اصلا نوه ش نیستم بعدم منو داد دست بادیگاردام تا حد مرگ کتکم زدن حالم بد بود زنگ زدم به جکسون که بیاد دنبالم با اون حال نمیتونستم تکون بخورم ولی هیچ کس جواب نداد که چند ساعت بعد فهمیدم که ورودی سئول تو اون شب نحس با ماشینی که راننده ش مست بود تصادف کرده
اون شب ..بدترین شب زندگیم بود دیگه از اون روز روز خوشی ندیدم و هفته بعدشم رفتم خارج

Blueberry scentWhere stories live. Discover now