CHAPTER 2: "10 April , Min Yoongi"

375 136 5
                                    

نوشته ها...نوشته ها...نوشته ها...
اونا همه چیز منن، ولی ازشون متنفرم، شاید چون هیچ وقت نتونستم بهشون اعتماد کنم.
بعضی وقتا شاهکارن و بعضی وقتا فقط زباله‌ هایی ان که نمیتونم دورشون بندازم...

-آ..آقای مین...قهوه‌اتون.

کلافه دست از نوشتن برمیدارم...همه چیزهایی که تو این دو هفته رو کاغذ آوردم جاش توی سطل زباله ست.
مایع غلیظ توی فنجون رو مزه مزه میکنم. فکر کردم شاید یه قهوه بتونه باعث شه مغزم بهتر کار کنه، ولی الان انگار هیچی قصد درست شدن نداره.
فکر آخرین حرفای آقای رودریگو از سرم بیرون نمیره. اگه این دفعه هم مجبور شم ناشرم و عوض کنم از نوشتن فقط ضرر نسیبم میشه و بعد کی میخواد به عنوان یه شکست خورده تو روی پدرم وایسه و ازش کمک بخواد؟
نمیفهمم چرا هنوز دارم ادامه میدم...
افکار مغشوش ذهنمو پر کردن و متوجه تویی که هنوز اینجا وایسادی نیستم.
آه میکشم و نگاهی بهت میندازم، اولین باریه که میبینمت. بی اعتنا میپرسم:

-جدیدی؟

جوری جا میخوری که خندم میگیره.

-ب..بله.

سرتو پایین میندازی و به طرز خنده داری نگاهتو ازم میدزدی.
چرا این کارو میکنی؟
نگاهی به پیش دستی خالی توی دستات میندازم، لبخند کوتاهی میزنم و زمزمه میکنم:

-ممنونم.

توهم لبخند میزنی و سرتو تکون میدی و بعد به همون سرعتی که پیدات شده، ناپدید میشی.
زیر لب زمزمه میکنم:

-نکنه ازم میترسه؟

خندم میگیره. هیچ وقت به نظر هیچ کس ترسناک نیومده بودم.
شاید باید ازت میپرسیدم...هرچند آدمای عجیب برای رفتار های عجیبشون معمولا دلیل قانع کننده ای ندارن.
تو چی؟ براش دلیلی داشتی؟

چشمم به برگه های روی میز میخوره.
قبل از اینکه فکرمو بیشتر از این به خودت مشغول کنی سرمو لای نوشته ها برمیگردونم و مشغول ادامه کارم میشم.

ᴘᴀʀᴀᴅɪsᴇ || sᴏᴘᴇWhere stories live. Discover now