تو واقعا زیبایی.
اجزای صورتت حتی وقتی سرتو پایین میندازی قشنگن.
چشم هات انگار داستانی برای گفتن دارن...لب هات انگار برای لبخند زدن ساخته شدن و دستات،
چیزی که خوشحالم میکنه اینه که دیگه اثری از کبودی های روی دستت نیست. حالا ظرافت و زیباییشون مشخص تر از همیشهست.
ولی فقط زیبایی ظاهر تو نیست که شگفت زدهام میکنه،
گاهی حس میکنم جای تو اینجا نیست...انگار روح بزرگ تو توی این خونه و فضای خفهاش حبس شده.
زندگی باهات بی رحم تر از بقیه بوده، ولی تو خودتو بهش ثابت کردی.
جای تو بودن خیلی سخت تر از اونیه که آدم های عادی بتونن تحملش کنن.
تو شگفت انگیزی، جانگ هوسوک.
YOU ARE READING
ᴘᴀʀᴀᴅɪsᴇ || sᴏᴘᴇ
Fanfiction[Completed] ~بوی قهوه، کاغذ های نو، کلمات و جانگ هوسوکی که بهشتش رو لابه لای اونها پیدا میکنه.