"1 June"

363 139 1
                                    

همه چیز مثل قبله.
نوشتن تا دیروقت، صدای پیرمرد بستنی فروش توی خیابون، گرمای آفتاب، بداخلاقی های پدرم و انتظار برای چاپ شدن نوشته های تازه تموم شده.
من همون نویسنده آشفته‌ و بی پولیم که هنوز به پدرش وابسته‌ست،
من همون نویسنده بی عرضه و بی حوصله‌ام،
همون نویسنده تنهایی‌ که لا به لای کلمات غرق شده،
با این تفاوت که جدیدا یادش میره غذا بخوره و عینکش رو برعکس روی بینیش میذاره و بی اینکه بفهمه، کاغذهاش پر از غلط های املایی و کلیشه شدن.
من هنوز همون نویسنده آشفته‌ام، همون نویسنده آشفته ای که تمام مدت خودش رو به نوشتن میزنه تا از این حقیقت که تمام روز رو منتظر بوی قهوه‌ست، فرار کنه.
همون نویسنده آشفته ای که حالا به جز نوشتن، به قهوه هم اعتیاد پیدا کرده.
همون نویسنده آشفته ای که گاهی بی اینکه بخواد، تمام روزش رو به توصیف چشم های پسرک خدمتکار میگذرونه.
همون نویسنده آشفته ای که احساس میکنه قلبش دیگه مال خودش نیست...

ᴘᴀʀᴀᴅɪsᴇ || sᴏᴘᴇWhere stories live. Discover now