🌬 Part 29 🌬

357 95 19
                                    

قبل خوندن بگم که...
خیلی خیلی ببخشید این پارت دیر آپ شد🍀💚
  ━━━━━━━━━━━━━━━━

با نفس نفس های ریزی که قفسه سینمو بالا پایین میکرد خیره به سقف سفید دراز کشیدم.
کش آمدن های لبم انگاری پایان نداشت.
سعی کردم بلند بشم که کمرم تیر کشید. دستمو جای ضربه ای که زده بود گذاشتم و باز هم نیشم در رفت.
شاید دیوانه شده بودم ولی قلبم ذوب شده بود از دیدن شیطنت های پسری که فقط رویِ تلخ و غمگینش رو دیده بودم.
به سختی ایستادم و کمرمو مالش دادم تا دردش کمی آروم بشه، دستی لا به لایِ موهای سیخ شدم کشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
به بکهیون که با اخم های در هم کشیده به پرونده ی دستش نگاه میکرد خیره شدم.
محوِ صورت ظریف و پسرانه اش شدم.
یک روزی که همه چی حل شد دیگه نمیزارم مابین ابروهات خطی از اخم بیفته، وروجکِ با ارزشِ من !

دو ماگ از کابینت بیرون آوردم.
هر دو را زیر دستگاه قهوه ساز گذاشتم و برای برداشتن شیر به سمتِ یخچال چرخیدم.
با عجله ماگ هارو پر کردم و به سالن رفتم.
با برخوردِ صدای ماگ با میز متوجه حضورم شد.
با فاصله کمی  کنارش نشستم.

- اتفاقی افتاده؟

پرونده رو به سمتم گرفت. قبلا هم دیده بودم. سندِ خونه ای که مالِ خانواده ی بیون بود.
همون مدرکی که بی رحمانه پسرِ کوچکترو بابتش تهدید کرده بودم.

" این یعنی چی؟ من مطمئنم که سند خونه دست مامانه...یعنی ممکنه که بابا...واقعا چان، بابا هیج وقت اینکارو نمیکنه!

- اگر این طوری فکر میکنی حتما همینه!

دستمو به سمتش دراز کردم و روی دستش که رویِ زانوش مشت شده بود گذاشتم.
شستم رو به نرمی رویِ پوست سفیدش کشیدم.

- بک به من نگاه کن ...

با نگاهی که نگرانی درونش موج میزد سرشو بالا آورد.

- وقتی وارد شغلم شدم بعد از مدتی متوجه این مسئله شدم، این که زندگی واقعی کاملا برعکسِ فیلم های جنایی بود که تا حالا دیده بودم.
دنیایِ واقعی مثل فیلم نیست که فقط دنبال رد یا سرنخ باشی تا به حقیقت برسی، تو واقعیت همیشه یک نفر هست که همه چی رو میدونه.
با شناختن و پیدا کردنش به کلافِ اصلی رسیدی، با بودنش دیگه لازم نیست سر هر نخی رو چنگ بزنی و دنبال تک تکِ نخ ها باشی تا به کلافی که میخوای برسی!

گنگ بهم نگاه کرد :

" خب... یعنی چی؟ "

- یعنی باز می رسیم سر خونه ی اول....لی جائه یون.

       ━━━━━━━━━━━━━━

چشم غره ای بهش رفتم:

" باز میخوای مثل دفعه ی قبل بزنی لهش کنی؟"

تخس چشماشو درشت کرد و حق به جانب غرید :

- حقش بود، بازم ببینمش لهش میکنم.

☃ωiитeя løøνe ☃Where stories live. Discover now