☃ part 13 ☃

530 96 87
                                    

ووت فراموش نشه☄💙

"سلام!"

سرها به سمتم چرخیدند؛ مامان از کنار کیونگسو بلند شد و با لبخند به سمتم اومد:

-کجا بودی عزیزم؟دیر کردی!

بوسه ای روی صورتم گذاشت عقب کشید.

- شام خوردی؟

شام؟!به تنها چیزی که احتیاج نداشتم غذا بود!

لبخند خسته ای زدم: "اره خوردم"

- پس برو بشین میوه بخور،منم تازه رسیدم منتظر تو بودم برگردی ببینمت برم بخوابم فردا شیفتم.

"مرسی مامان، برو استراحت کن..ببخشید منتظر گذاشتمت."

با محبت دستی روی موهام کشید.

-خوش باشین پسرا، اصلا هم مراعات نکنین از اینجا هیچ صدایی به اتاقم نمیاد پس حسابی خوش بگذرونین...شب بخیر!

با نگاهم مامانو بدرقه کردم.
جونگین ظرف میوه ای که در دست داشت روی میز گذاشت:

-خوبی بک؟بنظر خسته میای؟!

"خوبم!"

کنار لوهان نشستم و زیر چشمی به سهون که واضحا نادیدم گرفته بود نگاه کردم.
نفس خسته ای کشیدم.
یک امشب رو بیا همه چی رو فراموش کنیم بکهیون!

لوهان: چی دیر کردی بکی، کلی از دستِ سهون و کیونگسو هیونگ خندیدیم.

"بیرون یکم کار عقب افتاده برای انجام داشتم،فکر نمیکردم اینقدر طول بکشه."

جونگین ظرف میوه ی پوست شده رو، روی میز به سمتم هول داد:

-یکم بخور،واقعا شام خوردی؟؟جدیدا خیلی ضعیف شدی.

لبخندی زدم:" آره هیونگ خوردم،به منِ شکمو میاد از وعده غذاییم بزنم؟!"

سهون: هیونگ قبل اینکه مامان بیاد داشتی میگفتی،بقیشو تعریف کن.

جونگین معذب تو جاش وول خورد و زیر چشمی بهم نگاه کرد.
لوهان که متوجه موضوع شد به سمتم برگشت و مشتاقانه به حرف اومد:

+بک خبر داشتی هیونگا چطوری باهم رل زدن؟داشتن تعریف میکردن نصفه موند؛ اتفاقاشون آخر خندست.

تازه متوجه معنی نگاه های مضطرب کیونگسو و جونگین به خودم شدم. سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم.ذاتا اینقدر تو اون کلاب چیزی دیده بودم که کار اون شب جونگین و کیونگسو در برابرش بیشتر شبیه عبادت بود!

"اوه جدی؟؟پس به موقع رسیدم،تعرف کن هیونگ"

جونگین واضحا از برخوردم جا خورد!
کیونگسو زودتر به خودش اومد و شروع کرد تا جو خراب نشه!

▪ آره دیگه من فکر میکردم جونگین از یکی از پسرای کلاس خوشش میاد،واقعا درک نمیکردم چرا از اون پاندا خوشش اومده؟!

☃ωiитeя løøνe ☃Where stories live. Discover now