🍷 part 5 🍷

624 123 31
                                    

ووت یادتون نره😍❄

بعد از انجام دادنِ کارای ثبت نام دانشگاه همراه با سهون؛خسته به خونه برگشتم.
کیفمو پایین میز سالن تکیه دادم و روی کاناپه پهن شدم و چشمامو بستم. با تمام ذوق و شوقی که برای دانشگاه داشتم با رفت و آمد بین طبقات ساختمان برای ثبت نام خسته شده بودم.

- برگشتی؟نخواب برو بالا یکی از دوستات منتظرته.

با صدای مامان با کمی تعجب به حالت نشسته دراومدم:

" دوست؟ من الان از سهون جدا شدم...کدوم دوست؟"

مامان بی اهمیت شانه ای بالا انداخت:

- نمیدونم تاحالا ندیده بودمش.

با چشم های درشت شده کامل از روی کاناپه بلند شدم و به سمتش رفتم:

" شوخیت گرفته مامان؟کسی که تا حالا ندیدی چون گفته دوستمه راهش دادی تو خونه بره تو اتاقم؟به همین سادگی؟"

- آروم حرف بزن زشته ممکنه بشنوه...بهش نمیخورد ادم‌ بدی باشه.

با حرص موهای ریخته شده تو پیشانیمو به سمت بالا هول دادم:

" وای مامان از دست تو...خوبه چندین سال با یک پلیس زندگی کردی،هنوز نمیدونی خطرناکه غریبه راه بدی تو خونه؟!!"

بی اعتنا به چشم غره ای که بهم رفت پله هارو یکی دوتا طی کردم و سریع خودمو به پشت اتاق رسوندم و داخل شدم. پشتش بهم بود که با صدای در به طرفم برگشت.

هولی فاکینگ شت...از پشت دندونای بهم چفت شدم غریدم:

" این چه جهنمیه....تو اینجا چکار میکنی؟"

بدون توجه به صورت قرمز شده من با آرامش
به سمتم چرخید:

- پس منو به خاطر میاری.

با نیشخند روی لبش مو به تنم سیخ شد؛ سعی کردم طوری رفتار کنم که متوجه هول شدنم نشه:

" میشه استاکر لعنتی ای که هرروز مزاحم بود نشناسم؟!"

پسر با حالت دراماتیکی دستشو روی سینش گذاشت:

- اوه...پسر قلبمو به درد آوردی، فکرشم نمیکردم اینقدر تلخ باشی..‌‌خوبه همین که میشناسیم، به هر حال هر رابطه ای از یک جایی شروع میشه!

" چکار داری؟مگه دوستتم پاشدی اومدی خونم؟"

با دوقدم جلوم ایستاد که مجبور شدم کمی فقط کمی سرمو بالا ببرم.

- میتونیم باشیم.

: چیزی زدی؟برو بیرون!"

- نمیخوای علت اومدنم به خونتون رو بدونی؟

کلافه ازش فاصله گرفتم تا ترسی که بخاطر نزدیکی بهم به وجود اومده بود از بین بره!

" زود باش بگو"

☃ωiитeя løøνe ☃Where stories live. Discover now